ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.
ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

شاد باش نوروز

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت

                     بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام

             سال خرم  فال نیکو  مال وافر  حال خوش

         اصل ثابت  نسل باقی  تخت عالی  بخت رام

 

خجسته کهن جشن ایرانیان بر کاربران دنیای مجازی فرخنده باد.

 پیشاپیش سالی خوش پربار و سرشار از پیروزی برای همه آرزومندم.

۲۸ صفر

۲۸ صفر سال روز شهادت پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله و علیه و آله و سلم و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام را تسلیت می گویم.

 

 

چ

 

این روز در رامسر به بهانه ی گرامیداشت یاد و خاطره ۲۷ شهید محله ی لپاسر « روز شهدای لپاسر » نامیده شده است و به همین مناسبت مراسمی روز شنبه ۲۶ اسفند ۸۶ از ساعت ۲۰ در مسجد حسینی لپاسر رامسر برگزار می شود . از علاقه مندان به شرکت در این مراسم دعوت به عمل می آید.

اربعین حسین علیه السلام

- اولین جوشش های چشمه ی جوشان محبت حسینی - که شط همیشه جاری زیارت را در طول این قرن ها به راه انداخته است - در اربعین پدید آمد.  

-  کسانی که معرفت به اهل بیت دارند ؛ عشق و شور به کربلا همیشه در دلشان زنده است.

« مقام معظم رهبری »

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود.

اگر یاد سالار شهیدان در ذهن و فکر کسی ماندگار باشد غیر ممکن است که غافله سالار عشق و جنون را فراموش کند. سفیر کربلا و صفیر حسین علیه السلام . سرپرست یتیمان و شیرزن عاشورا. هموئی که پایه های پوسیده ی کاخ یزیدیان را نمایان کرد و اعتلای اسلام مدیون اوست. آری زینب سلام الله علیه.

با مروری بر سه جمله ی فوق و بیاد سپاری آنها حق مطلب در خصوص کربلا و رساترین رسانه ی گویای وادی عشق و جنون ادا خواهد شد.

مطلبی از شهید شریعتی بیادم آمدکه اوایل انقلاب در کاغذ نوشته ای روی دیوار مسجد حسینی لپاسر چشم نواز بود: آنهائی که رفتند کاری حسینی کردند آنهائی که ماندند باید کاری  زینبی کنند  ؛ وگرنه یزیدی اند

خدایا ما را با حسین آشنا  کن ؛ با عشق به حسین بمیران و در محضر حسین محشور نما

رسول خندان

       

          در شلوغی ترافیک  غروب ؛  خسته از کار و خرید  خبر رو مرور می کنم: رسول ملاقلی پور کارگردان سینمای ایران در اثر عارضه ی قلبی در گذشت.

خبر به همین کوتاهی بود و کم کم حس کردم هر لحظه سنگینی خبر را بیشتر لمس می کنم.

شاید بپرسید تو که اهل فیلم و سینما نبودی ؟ تو دیگه چرا ؟

 « راستش از بچگی علاقه ی خاصی به سینما داشتم  بعضی وقت ها غیر ممکن بود دوتا سینمای رامسر فیلم هاش رو از دست بدم.اما بزرگتر که شدم به لحاظ مشکلات متعدد نتونستم فیلم ببینم ؛ حتی از تلوزیون.

دانشجو که شدم هم فرصت بیشتری دستمون اومد و هم دوستان فیلم ببین متعددی رفیقمون شدند این بود که دوباره فیلمون یاد هندوستون و کرد و ما هم شدیم عباسپوری فیلم ببین.از خانه ی سینما بگیر تا حوزه ی هنری و از اونجا تو دانشکده و .... یادم میاد یه بار ۲۴ ساعت کامل فیلم دیدم و اصلا نخوابیدم. ..... بگذریم. »

سربازی رو تو بنیاد روایت فتح بودم و با اشاره به اینکه آدم پیگیری بودم تو هشتمین جشنواره ی فیلم دفاع مقدس ؛ مسوول امور لبنان اون شدم. تو همین جشنواره بود که با سینما گران مختلفی آشنا و با بعضی هاشون دوست شدیم. آقا رسول یکی از اون هنرمندان بود که باهاش آشنا شدم.

آقا رسول در اون جشنواره به خاطر فیلم هیوا و تلاش هایش در عرصه ی سینمای دفاع مقدس انتخاب شده بود و برای مصاحبه ی در ویژه نامه از اون دعوت کرده بودند.

تصورم این بود آقا رسول باید موهای بلند ؛ لباس عجیب و غریب و یا تریب غیر معمولی داشته باشه. ( مثل اکثر هنرمند ها )در همین اوضاع بود که دیدم مرد میانسال تپلی با شلوار جین ؛ کاپشن و از همه مهمتر با صورتی قرمز و سبیلو وارد شد در نگاه اول خودم رو با مرد عصبانی و یا راننده کامیون مواجه  دیدم. اما دیدم همه ی جشنواره ای ها به احترامش پاشدند و با اون دست دادن ؛ البته من هم همین کارو کردم ؛ تازه فهمیدم ایشوم آقای رسول ملاقلی پور هستند ؛ تا اون روز ایشون رو ندیده بودم البته عکس با ریششون رو دیده بودم .

یه کم که گذشت دیدم آقا رسول با ته لهجه ی بومی شروع کرد به ذکر خاطره. باید بودید و می دیدید که ایشون اون همه خاطره ی شیرین رو از جنگ دونه به دونه تعریف می کرد و همه بلا استثنا می خندیدند و بعضی ها از شدت خنده اشک تو چشاشون موج میزد. باورم نمی شد که چهره ی جدی و کمی خشن اینچنینی اونقدر لطیف و بذله گو باشه. ( یکی از خاطراتش رو زیر می نویسم ).

هر لحظه این خاطرات تو ذهنم مرور می شه و بیشتر تو فکر فرو می رم.

یه راس رفتم سراغ عباسپوری های فیلم ببین ؛ دیدم بعله ؛ حق مطلب رو ادا کردن و در مورد آقا رسول مطلب نوشتن. سید مهدی طاهری  توی « دلنوشت » آقا رسول رو ؛ رسول اندوه نام برد با اونکه تو نوشته اش از لب خندان عباسپوری ها پس از ذکر خاطره ی رسول یاد می کنه . اما دیدم بی انصافی بخاطر درد و رنج نهان رسول در فیلم هاش ونگرانی های رسول ها در دل هاشان اونارو با پسوند غم و اندو بیاد داشته باشیم به همین خاطره من نوشتم « رسول خندان ». سید ابراهیم میر حسینی هم تو  « واگویه ها »  از فراموشی در زنده بودن هنرمندان گله کرده.

 خدایش رحمت کند.یادش رو گرامی می دارم و طلب عفو و رحمت از خدای سبحان برای او آرزو دارم.

خاطره ای از آقا رسول:

توی منطقه ی جنگی غروب برای نماز جماعت رفتیم . نماز شروع شد و شیخ به رکوع رفت . عده ای که دیر اومده بودند با « یا االه » گفتن امام جماعت رو تو رکوع نگه داشتن . رکعت دوم که شد مجددا « یا الله » گفتن ها شروع شد .

رسول ادامه داد : نامرد ها یکی یکی می اومدند و ما تو رکوع مونده بودیم . این روند ادامه داشت و تعداد دیرکرده ها زیاد می شد . تو رکوع کفرمون در اومده بود و شیخ هم ولکن نبود. تا یکی که خیلی دیر کرده بود با صدای بلند گفت : « یا الله ؛  ان الله مع الصابرین » .

رسول گفت از رکوع پاشدم و با عصبانیت گفتم : یا الله و ....( یه فحش رکیک ) ؛ یا الله و زهر مار ؛ یا الله و کوفت ....و یه سر فحش می دادم .

رسول ادامه داد : باور نمی کنید اکثر نماز خوان ها از خنده ولو شده بودند و خیلی هاشون هم نماز خونه رو از خنده ی زیاد ترک کرده بودند. سپس گفت همون شد که از فردا یا همه زود می اومدند و یا دیر می کردن یا الله نمی گفتند.

درخواست همکاری در تدوین سند چشم انداز رامسر

با اشاره به درج سند چشم انداز ۲۰ ساله رامسر و در خواست کانون دوستی رامسر برای ترویج آن کل مطلب درج می شود و از رامسری های علاقه مند جهت ارایه و ثبت نظر در وبلاگ کانون دوستی رامسر دعوت به عمل می آید.آدرس وبلاگ کانون دوستی رامسر:

www.kanon-ramsar.persianblog.com

 

به منظور تدوین سند چشم انداز ۲۰ ساله ی رامسر و تحقق یکی از مصوبات سفر ریاست جمهوری به استان مازندران ؛  کانون دوستی رامسر گروه کاری گردشگری الکترونیک را تشکیل و به تدوین سند راهبردی آن اقدام کرد. پیش نویس این سند به منظور ارایه نظر صاحب نظران و اندیشمندان در وبلاگ کانون دوستی  رامسر درج می شود و از همه ی وبلاگ نویسان وبلاگ خوانان جهت ارایه ی نظر و ترویج این سند تقاضای همکاری می شود.

سندراهبردی شهر  نمونه گردشگری رامسر-(گردشگری –الکترونیکی)

تعیین چشم انداز 20 ساله رامسر:

رامسر شهری است زیبا با جاذبه های طبیعی بی نظیر، مردمانی فرهیخته با رفاه اجتماعی، اقتصادی مطلوب که این مهم از طریق ایجاد شهر نمونه گردشگری الکترونیکی محقق می شود.

  • هدف :

1. تبدیل رامسر به شهر گردشگری الکترونیکی

2. ایجاد شهری مناسب برای زندگی از نظر رفاهی

3. افزایش درآمد مردم رامسر

4. افزایش اشتغال در رامسر

5. توسعه زیر ساخت های شهر رامسر(راه-گاز-ICT-دانشگاه-هتل و...)

  • برنامه:

1-توسعه قابلیت و دسترسی سریع به مراکز اصلی مدیریت و تجارت(1. توسعه فرودگاه2. ایجاد بزرگراه3. ایجاد بندر توریستی4. ایجاد کمربندی5. قرارگرفتن در مسیر راه آهن)

2-توسعه امکانات زیر ساختی(1. تأمین و توزیع آب2. تأمین مسکن3. بهینه کردن راه های دسترسی داخل شهرستان4. تأمین برق5. تأمین گاز)

3-توسعه سیستم ارتباطات(1. توسعه پست2. توسعه تلفن شهری3. توسعه فیبر نوری داخل شهری و ارتباط با خارج4. توسعه پوشش شبکه های رادیو و تلوزیون ورادیو محلی5. توسعه امکانات دسترسی به اینترنت)

4-توسعه امکانات شهری(1. فروشگاه های مناسب2. بازار3. وسایل نقلیه4. پارک5. نمایشگاه6. پارکینگ)

5-توسعه امکانات توریستی(1. هتل2. تفریگاه3. پارک جنگلی4. تله کابین5. مهیا کردن دیدنیهای طبیعی6. موزه و آثارباستانی7. سواحل دریا8. رستوران و کافی شاپ)

6-توسعه امکانات علمی(1. دانشگاه2. مراکز تحقیقاتی و پژوهشی3. دبیرستانهای نمونه4. پروژه های فناوری)

7-توسعه امکانات همایشی(1. تجهیزات وتاسیسات فیزیکی2. خدمات تخصصی)

8-امکانات فرهنگی(1. ایجاد مراکز فرهنگی2. تاسیس فرهنگسرا3. آشنایی با فرهنگ و زبان خارجی4. سطح بالای فرهنگ5. آموزش مردم منطقه)

9- توسعه امکانات زیست محیطی(1. زیبایی شهرو منطقه2. پاکیزگی3. آرامش4. پارک جنگلی(پارک وحوش))

10-توسعه منابع انسانی و اجرایی(1. تأمین کالا و خدمات2. تأمین و ایجاد موسسات اجرایی(شرکت ها)3. تأمین نیروی انسانی ماهر4. تأمین شرایط زیستی و کاری مناسب برای جذب متخصصان ایرانی خارج از کشور و خارجی ها)

11-توسعه امکانات سیاسی امنیتی(1. نظم اجتماعی2. قانونمندی3. ثبات سیاسی4. امنیت اجتماعی)

12-توسعه امکانات تعامل بین المللی(1. شرکت ها و موسسات خارجی2. داد وستد های بین المللی)

13-توسعه امکانات اقتصادی(1. استفاده از منابع مالی دولتی ملی2. استفاده از منابع مالی دولتی استانی3. امکان جذب سرمایه از منابع بخش خصوصی - داخلی4. امکان جذب سرمایه از منابع بخش خصوصی – خارجی)

14- توسعه امکانات ادبی وهنری(1. نمایشگاه ها2. جشنواره ها3. نشریات4. کتابخانه ها5. همایش ها)

15-ظرفیت بین المللی(ایجادامکانات تعامل با خارج و جذب فعالیت های کشورهای خاورمیانه)

16-کنترل پذیری(شرایطی که امکان پیشگیری از هجوم کنترل نشده مهاجرت به منطقه را داشته باشد)

  • فعالیتهای اجرایی و پروژه ها:

فعالیت های اجرایی و پروژه های برنامه شماره1

   1. پروژه توسعه فرودگاه رامسر- مصوبه دولت (اختصاصی)

   2. احداث کمربندی داخل دریا- مصوبه دولت (اختصاصی)

   3. تکمیل کمربندی فعلی و 4 خطه شدن آن- مصوبه دولت (اختصاصی)

   4. تکمیل خط ارتباطی برون شهری مصوبه دولت (عمومی)

  • پارامترهای کلیدی شهر گردشگری الکترونیکی

این پارامترها به گونه ای با یکدیگر تعامل دارند که در صورت نبود هر یک از آنها، شهر گردشگری الکترونیکی تحقق نیافته و پایدار نخواهد ماند.

  • ساختار
  • راهبری
  • منابع
  • مدیریت
  • امنیت
  • استاندارد
  • زیر ساخت قانونی
  • زیر ساخت قضایی
  • زیر ساخت فرهنگی اجتماعی
  • زیر ساخت ارتباطی
  • زیر ساخت اطلاعاتی
  • کاربرد الکترونیکی
  • کاربرد
  • تعامل بین الملل
  • ساختار

نهادهاصلاحیت ها

شرح وظایف

فرایند

روابط تقسیم کار

نظام فنی اجرایی در تمامی بخش های دولتی و غیر دولتی

مفتی های مساجد

دیروز یکی از دوستام رو تو خیابون دیدم ، کمی حالش گرفته بود . ازش پرسیدم چی شده ؟ گفت برای درد دل به زیارت امام زاده صالح علیه السلام تجریش رفتم . دقیقا زمان اقامه اذان ظهر رسیدم اونجا. خواستم برم زیارت ، که یکی از خدام اونجا دم ورودی روضه جلوم رو گرفت و با اون پرهای رنگی که زایرین رو هدایت می کنند بهم اشاره کرد که وقت نمازه و کسی حق زیارت نداره .  ( عین مکالمه ی دو نفر رو زیر می نویسم ) :

= آقا نماز ظهر شده و جماعته ، لطفا برین نماز جماعت.

-         داداش کمی حالم گرفته اومدم زیارت و درد دل کنم و بعد نمازم رو بخونم و  برم.

= آقا نماز واجبه ، اول نماز بعد زیارت.

-         می دونم نماز واجبه ، اما وقتش از اذان ظهر تا غروبه . در ثانی نماز جماعت که واجب نیست. شاید من نخوام نماز رو پشت این آقا بخونم.

= نخیر آقا ما اجازه نداریم در روضه رو وسط نماز باز بذاریم.

دوستم گفت : همانجا از پشت در مشغول درد دل شدم، دیدم میگه آقا برو نماز. بهش گفتم مگه نمی گی نماز واجبه و مردم رو هم نمی ذاری الان برن زیارت؟ اگه اینطوره چرا خودت راهنما دستت گرفتی و اینجا ایستادی ؟ مگه نماز واجب تر نیست؟ دیدم با تردید و دو دلی بهم نیگاه می کنه و چیزی هم نتونست بگه.

 وی ادامه داد : براستی دین اسلام اینگونه است که بعضی ها می گویند ؟ چرا اسلامی که نماز خوندن رو اونقدر راحت گرفته که میگه اگه ایستاده نمی تونین بشینین و اگه نشسته نمی تونین به حالت دراز کش و اگه اون رو هم نتونستید با تکون دادن پلک هاتون ،  نمازتون رو بخونید. مگه هدف از نماز خوندن غیر از اینه که یادمون نره خدائی هست و در زمان های متفاوتی از هر شبانه روز بیادش باشیم ؟ مگه «  لا اکراه فی الدین »  تو همین اسلام نیست ؟

دیدم راست می گه . جواب قانع کننده ای هم نداشتم که بهش بدم . تازه به یاد آیه ای افتادم که می فرماد « لا تقربوالصلوه و انتم السکاری »  نزدیک نماز نشید وقتی حالت سکر دارید و آیا سکر فقط مستی پس از نوشیدن شراب است ؟ یا می شه به بی حالی که بعضی وقت ها به انسان دست می ده اطلاق کرد ؟

گاهی خودم هم به بعضی از بزرگان مساجد رسیدم که حرفائی رو می زنند که نمونش رو نمی شه در کتاب هیچ مرجعی  پیدا کنی.

آیا می شه روزی برسه متولیان مساجد و امام زاده ها احکام  خود رو جای احکام  مراجع تقلید و احکام الهی نذارن ؟

نظر شما چیه ؟

خاطرات - محل زندگی - ۲ - کار در آهنگری

از ۷ سالگی که خاطراتی در پس ذهنم باقی مونده همواره تلاش برای زندگی در دستور کار خانواده قرار داشت. البته فقط تابستون ها توی جواهرده ( ییلاق تابستانی مردم رامسر و حومه ) کار می کردیم و در سایر فصل ها تو خونه به پدرمون که کار نمد مالی ( حلاجی ) داشت کمک می کردیم . شاید در اوقات کمی از سایر فصول کارهای تجاری ما انجام می شد. هوای تمیز و منظره ی زیبا و تماشایی جواهرده برام با خاطرات بسیاری توام است که به مرور اون ها رو می نویسم.

جدای از فروش آب البالو ؛ دوغ ؛‌باقلی در اوایل کارکرد ؛ کمی که بزرگتر شدم کار در آهنگری های جواهرده آغاز فعالیت جمعی من بود. اون زمان جواهرده برق نداشت و آهنگری ها با پوست گاو وسیله های آکوردون مانندی درست می کردند که وظیفه ی دمیدن باد به کوره ی آهنگری را انجام می داد که اصطلاحا به آن « دم » می گفتند.وظیفه ی ما  « دم دم » ها ؛ دمیدن هوا به کوره توسط یک جفت « دم » تعبیه شده در پشت کوره ی آهنگری بود . هر آهنگری معمولا دو یا سه « دم دم » داشت تا پس از خستگی هر یک دیگری کار را ادامه بده و آتش همیشه شعله ور بمونه و آهن های موجود در کوره ؛ همیشه تفتیده .

چند خاطره ی بجا مونده از آن که گاهی خالی از تلخی های استثمار آهنگر ها نبود ؛ هنوز در ذهنم مونده که قابلیت تعریف دارن. این آهنگرها عموما با ساخت داس ؛ چاقو ؛ تله ی حیوانات ؛ نعل اسب ؛ میخ نعل ؛ تیز کردن چاقو ها ؛ داس ها و تعمیر اون ها رو بعهده داشتن . هنوز هم چند تائی از آهنگرها در تابستان و در جواهرده به کار آهنگری مشغولن و بدون استثنا وقتی به جواهرده بروم به اون ها سر می زنم.حرفه ای سنتی که رو به فراموشیه و شاید چند سال دیگر اثری از اون باقی نمونه.

۱ - اولین باری که سر کار گذاشتن جدی یه نفر رو دیدم تو همین آهنگری ها بود. به یکی از این « دم دم » ها گفته بودن که با چوبی بلند ؛ آبی را که برای «  آب دادن » گوشه ای بودبهم بزنه.(  آب دادن : اصطلاحی در آهنگری؛  که شاید فولاد آبدیده بتواند راهنمایی کنه شما رو ) .بنده خدا قریب نیم ساعت آب را هم می زد تا آب خسته شه . بعد متوجه شد حسابی سر کاره ولی چیزی هم نتونست بگه.

۲ - سال اول آهنگری رو با روزی ۵۰ ریال کار کردم . کار سخت و غیر قابل تصوری برای جوون های امروز.سال دوم رو روزی صد ریال ؛ سال سوم روزی دویست و سال چهارم و پنجم رو روزی چهارصد ریال در آمد داشتم.

در آمد سال سومم رو جمع کردم و حدودا ششصد تومن شده بود یه دوچرخه ی سبز ۲۶ خریدم .  در پوست خودم نمی گنجیدم و سال ها  دوچرخه سواری کردم و در آخر اون رو نهصد تومن فروختم.( به این میگن اقتصاد شکوفا  در کشور ؛ که وسیله ای مستعمل پس از چند سال رو می شه گرونتر فروخت. )

با این دوچرخه یه بار تصادف بدی کردم و قسمتی از بالای ابرویم شکافته شد که با بخیه ؛ قضیه ختم بخیر شد ولی اثرش هنوز بجا مونده.

۳ - کنار آهنگری یه رنگ رزی بود ( گازری ) که شادروان احمد گازر توی اون کار می کرد . ایشون پارچه های محلی مثل چغا ؛ قدک و چادر شب را در کوره ی رنگ دستی با رنگ های طبیعی رنگ آمیزی می کرد. « این هم سنتی بود که تقریبا از بین رفته ). ایشون پیرمرد روشن ضمیری بود که کمی لکنت زبان داشت و بسیار شوخ طبع بود .

روزی از من چیستانی پرسید و چند روزی برای جواب ؛ وقت داد. باور نمی کنید وقتی چیستان رو گفت موندم نتونستم جوابشو بدم از خجالت روزها نتونستم تو چشم احمد اده  نگاه کنم.( اده مخفف ادیجان و در گویش رامسری یعنی دائی جان ) از اونائی که می شناختم پرسیدم ؛ اونا هم نمی دونستند.

اون چیستان این بود : الف :  « اون چیه که وره دنن و تکان دن مستحبه  » و ب :« اون چیه که وره دنن واجب ؛ تکان دن مستحبه و درگاه هردن حرامه ؟ » برگردان فارسی : «  اون چیه که فروکردن وتکون دادنش مستحبه و دومی اون چیه که فروکردنش واجب ؛ تکان دادنش مستحب و بیرون آوردنش حرامه ».

البته بعدها وقتی جوابش رو گفت فهممیدم چقدر ساده بود. چند روز بعد وقتی دوباره احمد اده سووال رو تکرار کرد و من گفتم جوابش رو نمی دونم با تمانینه گفت جواب اولی انگشتر تو نمازه و دومی حال میت در قبره.

۴ - سال سوم آهنگری ؛  در مغازه ی  «کله ع لی عباس »  ( عباس پسر کربلایی علی) مشغول بودم. حاج عباس ببری تنها آهنگری بوده که علاوه بر همه ی کار های آهنگری تله های خوک و شغال رو درست می کرده البته الان دیگه پیرمرد شده و کار نمی کنه.

یه روز که مشغول درست کردن داس از آهنه شاسی ماشین بودیم ؛ تکه ای از برش تفتیده ی اون پرت شد و در آنی پشت دست چب  و به زیر زانویم اصابت کرد . چشمتان روز بد رو نبینه ؛ سوزش شدید برش و جزغاله شدن مقداری از گوشت انگشت های دست و زانو ؛ هیچگاه از یادم نمی ره.اثر این روز تاریخی هنوز باقی مونده و بهم یاد آوری میکنه که سختی ها رو فراموش نکنم.

بخشی از خاطرات آهنگری بود. نمیدونم نوشتن خاطراتم خوبه یا نه لطفا نظر بدین تا وب بهتر بشه.

خاطرات - محل زندگی - ۱ - اولین فروش مغازه

 آذر ماه سال ۶۶ پدرم ؛ شادروان حسن حلاجیان بر اثر عارضه ی قلبی در بیمارستان امام سجاد علیه السلام رامسر از دار دنیا عروج و به ابدیت پیوست « روحش شاد ».

به همین دلیل تمام همت خانواده روی این امر متمرکز شد که مغازه ای دایر کنیم تا از این طریق منبع در آمدی برای خانواده داشته باشیم. پس از تلاش فراوان و با جمع کردن همه ی موجودی خانواده ( از بستن حساب بانکی های ۵۰۰۰ ریالی که برای برنده شدن کنار گذاشته شده بود تا فروش طلا های خواهرهایم )  و گرفتن قرض از آشنایان ؛ همه و همه دست به دست هم داد تا بتونیم مغازه ای جنب چاپ هویزه ی فعلی رامسر خریداری کنیم . مقدمات راه اندازی بقالی را فراهم و بنده به عنوان فروشنده در آن مشغول شدم.

در سوز و سرمای اسفند رامسر ؛  از ابتدای صبح تا مدتی از غروب گذشته در مغازه موندم . با حساب و کتاب معطلی خودم ؛ هزینه های مصرف آب و برق و... در این روز بیاد ماندنی فقط تونستم ۳۵ ریال  (قیمت فروش آن روز یک بسته آدامس شیک ۶ تائی  ) فروش داشته باشم.

بقدری کلافه و مبهوت بودم که حد نداشت ؛ اون موقع بود که حساب کار دستم اومد که در آمد و خرج خانه چه محاسبات ریز و دقیقی می خواد.

البته پس از آن روز و روز های دیگر به لطف خدای مهربون زندگی مون آروم آروم سر و سامون گرفت و موفقیت های خوبی داشتیم.

خاطرات - دانشگاه - ۱ - ۵۰ ریال اضافی

ما توی دانشکده ی صنعت آب و برق شهید عباسپور درس خوندیم .این دانشکده نرسیده به حکیمیه و بالاتر از خاک سفید و اگر با کلاس بگم پائین تر از دانشگاه امام حسین علیه السلام واقع شده معمولا ۵ شنبه ها بچه ها برای تنوع به فلکه ی ۲ تهرانپارس یا یه کم اینورتر - اونورتر می رفتند.البته عباسپوری ها موجودات خوبی بودند و آدم های سر به هوائی نبودند منظورم رو که متوجه شدید.

 یه دفعه با سه  تا از بچه های دانشکده تصمیم گرفتیم که بریم شهر بگردیم.من شدم مدیر خرج و همه ی بچه ها دانگ سهم خودشون بهم دادند.پس از پایان شهر گردی وقتی از فلکه ی ۲ تهران پارس  به خاک سفید رسیدیم تو حساب کتاب ها ۵۰ ریال زیاد اومد.

یکی گفت بده به من ؛ یکی گفت بنداز تو صندوق صدقات ؛ یکی گفت من سهم خودم رو می خوام( ۵/۱۲ ریال ) . دیدم اینجوری نتیجه نمی ده .گفتم چیزی می خریم و با هم می خوریم.

ابتدا به یه بقالی رفتیم؛ تصور کنید ۴ جوان با لباس مرتب ؛ به ایشون گفتیم آقا ۵۰ ریالی چی داری ؟ بنده خدا مارو نیگاه کرد و گفت شوخی می کنین ؟ گفتیم نه آقا. با تردید گفت هیچی. بهش گفتیم آقا آدامس ۵۰ ریالی هم نداری ؟ با دلخوری و اخم گفت نخیر آقا . برید بیرون.

با کلی خنده و شنگولی به یه میوه فروشی رفتیم . قیمت ها رو برانداز کردیم . تنها قلم ارزون مغازه هویج بود ؛ کیلوئی ۳۵۰ ریال. به بنده خدا گفتیم که آقا ۵۰ ریال هویج بدید. نیگائی به ما ۴ نفر کرد و گفت مسخره می کنید ؟  ۵۰ ریال هویج نمی شه .گفتیم آقا با ۵۰ ریال می شه ۱۵۰ گرم هویج خرید ؛ چرا نمی شه؟ ایندفعه جدی تر به ما نیگاه کرد . بچه ها از خنده نتونسنتد اونجا بمونن .

بالاخره بنده خدا رو راضی کردم ۱۵۰ گرم هویج وزن کرد . شد ۳ تا دونه هویج . در حالی که ما چهار نفر بودیم . وقتی اوضاع رو اینجوری دید یه دونه هویج اضافه کرد و گفت برید خوش باشید.

هویج ها رو تو همون مغازه شستیم و قبل از رسیدن به دانشکده در اوج شادمانی و خنده میل نمودیم.

خا طره ی زیبائی که بعد از دیدن هر ۵۰ ریالی و یا هویج بیادش می افتم.