معرفی سید سعید میرطالبی
آخرین شعر های سید سعید میرطالبی
گقتم : چه لبی !
وای ... چه سرخ است !
چه رنگ ی !
انگار تمشک است
که آمیخته با توت فرنگی !
گفتی که : چطورست که بر روی لب م رُژ بزنم ؟ هان؟!
گفتم که : تو را ناب پرستم
که تو بی رنگ قشنگی
دیوار تَرک خورده ای از کاه گِل ام
یک پنجره از عشق نِشسته به دل ام
از پشت همین پنجره گاهی نِگه ی
پیش ِ نِگه ت اگر چه عمری خجل ام
هر گــاه دلت از غم دنیا بشکست
یا پای دلت راغم این زمانه بست
دل گیر شدی اگر ز نامردی ها
یک گوشه دلی بدان هوادار تو هست
پاییز
ماه مهر دارد
و
باران ...
باران مهر
دریغ مدار
ماه من !
پاییز دلم
مهر تو را کم دارد
یلدا شب پیوند دل و خاطره است
دیدار من و برف لب پنجره است
یلدا شب هندوانه و فال و غزل
کار دل من بی تو ولی یکسره است
مهربانی را
لمس میکنم
وقتی
بر فراز ابرهای خیالم پر می کشی ...
خورشید
در نگاهت می رقص
تینها نیشنم می اوسره نخ داکانم
مرواری مسان اونو تی گردن واکانم
می اوسره جی تی لب اگر تیته زنه
یک چم پیریکم می برمه یا بس
باران! دل من پیش تو گیر ست بیا
دردست عطش سخت اسیر است بیا
احساس ترک خورده ی من آه! ببین
خشکیده تراز بغض کویر است بیا
نوازش های آن دستان خاموش
همیشه دل خوشم کرده ست و مدهوش
که در باران مهرت بی نیازم
ز چتر آهنین قلب سیه پوش
نام تو به زیبایی آزادگی است
چشم تو ولی معنی دلبستگی است
خنیاگری کلام سحر انگیزت
یاد آور آهنگ خوش زندگی است