ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.
ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

رسول خندان

       

          در شلوغی ترافیک  غروب ؛  خسته از کار و خرید  خبر رو مرور می کنم: رسول ملاقلی پور کارگردان سینمای ایران در اثر عارضه ی قلبی در گذشت.

خبر به همین کوتاهی بود و کم کم حس کردم هر لحظه سنگینی خبر را بیشتر لمس می کنم.

شاید بپرسید تو که اهل فیلم و سینما نبودی ؟ تو دیگه چرا ؟

 « راستش از بچگی علاقه ی خاصی به سینما داشتم  بعضی وقت ها غیر ممکن بود دوتا سینمای رامسر فیلم هاش رو از دست بدم.اما بزرگتر که شدم به لحاظ مشکلات متعدد نتونستم فیلم ببینم ؛ حتی از تلوزیون.

دانشجو که شدم هم فرصت بیشتری دستمون اومد و هم دوستان فیلم ببین متعددی رفیقمون شدند این بود که دوباره فیلمون یاد هندوستون و کرد و ما هم شدیم عباسپوری فیلم ببین.از خانه ی سینما بگیر تا حوزه ی هنری و از اونجا تو دانشکده و .... یادم میاد یه بار ۲۴ ساعت کامل فیلم دیدم و اصلا نخوابیدم. ..... بگذریم. »

سربازی رو تو بنیاد روایت فتح بودم و با اشاره به اینکه آدم پیگیری بودم تو هشتمین جشنواره ی فیلم دفاع مقدس ؛ مسوول امور لبنان اون شدم. تو همین جشنواره بود که با سینما گران مختلفی آشنا و با بعضی هاشون دوست شدیم. آقا رسول یکی از اون هنرمندان بود که باهاش آشنا شدم.

آقا رسول در اون جشنواره به خاطر فیلم هیوا و تلاش هایش در عرصه ی سینمای دفاع مقدس انتخاب شده بود و برای مصاحبه ی در ویژه نامه از اون دعوت کرده بودند.

تصورم این بود آقا رسول باید موهای بلند ؛ لباس عجیب و غریب و یا تریب غیر معمولی داشته باشه. ( مثل اکثر هنرمند ها )در همین اوضاع بود که دیدم مرد میانسال تپلی با شلوار جین ؛ کاپشن و از همه مهمتر با صورتی قرمز و سبیلو وارد شد در نگاه اول خودم رو با مرد عصبانی و یا راننده کامیون مواجه  دیدم. اما دیدم همه ی جشنواره ای ها به احترامش پاشدند و با اون دست دادن ؛ البته من هم همین کارو کردم ؛ تازه فهمیدم ایشوم آقای رسول ملاقلی پور هستند ؛ تا اون روز ایشون رو ندیده بودم البته عکس با ریششون رو دیده بودم .

یه کم که گذشت دیدم آقا رسول با ته لهجه ی بومی شروع کرد به ذکر خاطره. باید بودید و می دیدید که ایشون اون همه خاطره ی شیرین رو از جنگ دونه به دونه تعریف می کرد و همه بلا استثنا می خندیدند و بعضی ها از شدت خنده اشک تو چشاشون موج میزد. باورم نمی شد که چهره ی جدی و کمی خشن اینچنینی اونقدر لطیف و بذله گو باشه. ( یکی از خاطراتش رو زیر می نویسم ).

هر لحظه این خاطرات تو ذهنم مرور می شه و بیشتر تو فکر فرو می رم.

یه راس رفتم سراغ عباسپوری های فیلم ببین ؛ دیدم بعله ؛ حق مطلب رو ادا کردن و در مورد آقا رسول مطلب نوشتن. سید مهدی طاهری  توی « دلنوشت » آقا رسول رو ؛ رسول اندوه نام برد با اونکه تو نوشته اش از لب خندان عباسپوری ها پس از ذکر خاطره ی رسول یاد می کنه . اما دیدم بی انصافی بخاطر درد و رنج نهان رسول در فیلم هاش ونگرانی های رسول ها در دل هاشان اونارو با پسوند غم و اندو بیاد داشته باشیم به همین خاطره من نوشتم « رسول خندان ». سید ابراهیم میر حسینی هم تو  « واگویه ها »  از فراموشی در زنده بودن هنرمندان گله کرده.

 خدایش رحمت کند.یادش رو گرامی می دارم و طلب عفو و رحمت از خدای سبحان برای او آرزو دارم.

خاطره ای از آقا رسول:

توی منطقه ی جنگی غروب برای نماز جماعت رفتیم . نماز شروع شد و شیخ به رکوع رفت . عده ای که دیر اومده بودند با « یا االه » گفتن امام جماعت رو تو رکوع نگه داشتن . رکعت دوم که شد مجددا « یا الله » گفتن ها شروع شد .

رسول ادامه داد : نامرد ها یکی یکی می اومدند و ما تو رکوع مونده بودیم . این روند ادامه داشت و تعداد دیرکرده ها زیاد می شد . تو رکوع کفرمون در اومده بود و شیخ هم ولکن نبود. تا یکی که خیلی دیر کرده بود با صدای بلند گفت : « یا الله ؛  ان الله مع الصابرین » .

رسول گفت از رکوع پاشدم و با عصبانیت گفتم : یا الله و ....( یه فحش رکیک ) ؛ یا الله و زهر مار ؛ یا الله و کوفت ....و یه سر فحش می دادم .

رسول ادامه داد : باور نمی کنید اکثر نماز خوان ها از خنده ولو شده بودند و خیلی هاشون هم نماز خونه رو از خنده ی زیاد ترک کرده بودند. سپس گفت همون شد که از فردا یا همه زود می اومدند و یا دیر می کردن یا الله نمی گفتند.

نظرات 2 + ارسال نظر
سیدابراهیم میرحسینی پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ق.ظ http://vagooyeha.blgsky.com

سلام
بازگو کردن خاطرات چهره پارادوکسیکال ملاقلی پور و بیشتر تو ذهنم زنده کرد.
خدایش غریق رحمت کناد.
کاش بیشر فکر کنیم و به خود آگاهی برسیم
عزت عالی مستدام

سلام
انسان ها بسته به محیط چهره های متفاوتی دارند. اصل آن است که ذات و بعضی از امور فطری تقریبا بدون تغییر می ماند.
با سپاس.

محمدرضا جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:18 ب.ظ

بسیار زیبا بود .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد