ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
در شلوغی ترافیک غروب ؛ خسته از کار و خرید خبر رو مرور می کنم: رسول ملاقلی پور کارگردان سینمای ایران در اثر عارضه ی قلبی در گذشت.
خبر به همین کوتاهی بود و کم کم حس کردم هر لحظه سنگینی خبر را بیشتر لمس می کنم.
شاید بپرسید تو که اهل فیلم و سینما نبودی ؟ تو دیگه چرا ؟
« راستش از بچگی علاقه ی خاصی به سینما داشتم بعضی وقت ها غیر ممکن بود دوتا سینمای رامسر فیلم هاش رو از دست بدم.اما بزرگتر که شدم به لحاظ مشکلات متعدد نتونستم فیلم ببینم ؛ حتی از تلوزیون.
دانشجو که شدم هم فرصت بیشتری دستمون اومد و هم دوستان فیلم ببین متعددی رفیقمون شدند این بود که دوباره فیلمون یاد هندوستون و کرد و ما هم شدیم عباسپوری فیلم ببین.از خانه ی سینما بگیر تا حوزه ی هنری و از اونجا تو دانشکده و .... یادم میاد یه بار ۲۴ ساعت کامل فیلم دیدم و اصلا نخوابیدم. ..... بگذریم. »
سربازی رو تو بنیاد روایت فتح بودم و با اشاره به اینکه آدم پیگیری بودم تو هشتمین جشنواره ی فیلم دفاع مقدس ؛ مسوول امور لبنان اون شدم. تو همین جشنواره بود که با سینما گران مختلفی آشنا و با بعضی هاشون دوست شدیم. آقا رسول یکی از اون هنرمندان بود که باهاش آشنا شدم.
آقا رسول در اون جشنواره به خاطر فیلم هیوا و تلاش هایش در عرصه ی سینمای دفاع مقدس انتخاب شده بود و برای مصاحبه ی در ویژه نامه از اون دعوت کرده بودند.
تصورم این بود آقا رسول باید موهای بلند ؛ لباس عجیب و غریب و یا تریب غیر معمولی داشته باشه. ( مثل اکثر هنرمند ها )در همین اوضاع بود که دیدم مرد میانسال تپلی با شلوار جین ؛ کاپشن و از همه مهمتر با صورتی قرمز و سبیلو وارد شد در نگاه اول خودم رو با مرد عصبانی و یا راننده کامیون مواجه دیدم. اما دیدم همه ی جشنواره ای ها به احترامش پاشدند و با اون دست دادن ؛ البته من هم همین کارو کردم ؛ تازه فهمیدم ایشوم آقای رسول ملاقلی پور هستند ؛ تا اون روز ایشون رو ندیده بودم البته عکس با ریششون رو دیده بودم .
یه کم که گذشت دیدم آقا رسول با ته لهجه ی بومی شروع کرد به ذکر خاطره. باید بودید و می دیدید که ایشون اون همه خاطره ی شیرین رو از جنگ دونه به دونه تعریف می کرد و همه بلا استثنا می خندیدند و بعضی ها از شدت خنده اشک تو چشاشون موج میزد. باورم نمی شد که چهره ی جدی و کمی خشن اینچنینی اونقدر لطیف و بذله گو باشه. ( یکی از خاطراتش رو زیر می نویسم ).
هر لحظه این خاطرات تو ذهنم مرور می شه و بیشتر تو فکر فرو می رم.
یه راس رفتم سراغ عباسپوری های فیلم ببین ؛ دیدم بعله ؛ حق مطلب رو ادا کردن و در مورد آقا رسول مطلب نوشتن. سید مهدی طاهری توی « دلنوشت » آقا رسول رو ؛ رسول اندوه نام برد با اونکه تو نوشته اش از لب خندان عباسپوری ها پس از ذکر خاطره ی رسول یاد می کنه . اما دیدم بی انصافی بخاطر درد و رنج نهان رسول در فیلم هاش ونگرانی های رسول ها در دل هاشان اونارو با پسوند غم و اندو بیاد داشته باشیم به همین خاطره من نوشتم « رسول خندان ». سید ابراهیم میر حسینی هم تو « واگویه ها » از فراموشی در زنده بودن هنرمندان گله کرده.
خدایش رحمت کند.یادش رو گرامی می دارم و طلب عفو و رحمت از خدای سبحان برای او آرزو دارم.
خاطره ای از آقا رسول:
توی منطقه ی جنگی غروب برای نماز جماعت رفتیم . نماز شروع شد و شیخ به رکوع رفت . عده ای که دیر اومده بودند با « یا االه » گفتن امام جماعت رو تو رکوع نگه داشتن . رکعت دوم که شد مجددا « یا الله » گفتن ها شروع شد .
رسول ادامه داد : نامرد ها یکی یکی می اومدند و ما تو رکوع مونده بودیم . این روند ادامه داشت و تعداد دیرکرده ها زیاد می شد . تو رکوع کفرمون در اومده بود و شیخ هم ولکن نبود. تا یکی که خیلی دیر کرده بود با صدای بلند گفت : « یا الله ؛ ان الله مع الصابرین » .
رسول گفت از رکوع پاشدم و با عصبانیت گفتم : یا الله و ....( یه فحش رکیک ) ؛ یا الله و زهر مار ؛ یا الله و کوفت ....و یه سر فحش می دادم .
رسول ادامه داد : باور نمی کنید اکثر نماز خوان ها از خنده ولو شده بودند و خیلی هاشون هم نماز خونه رو از خنده ی زیاد ترک کرده بودند. سپس گفت همون شد که از فردا یا همه زود می اومدند و یا دیر می کردن یا الله نمی گفتند.
سلام
بازگو کردن خاطرات چهره پارادوکسیکال ملاقلی پور و بیشتر تو ذهنم زنده کرد.
خدایش غریق رحمت کناد.
کاش بیشر فکر کنیم و به خود آگاهی برسیم
عزت عالی مستدام
سلام
انسان ها بسته به محیط چهره های متفاوتی دارند. اصل آن است که ذات و بعضی از امور فطری تقریبا بدون تغییر می ماند.
با سپاس.
بسیار زیبا بود .