ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.
ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

داستانک ( ۸) - هندوانه

  پیرمرد در هوای داغ تهران و در خلوت ظهر به سمت خانه ی خود قدم میزد. و در آن اندیشه که در این عمر چندین ساله چه سختی هایی کشیده و ناخواسته چه سختی هایی به خانواده خود داده است.

با اونکه از نظر مالی وضع بدی نداشت ؛ ولی به خانواده ی خودش خیلی سخت می گرفت و گاهی علیرغم میل باطنی  و تنها بخاطر عادت این بلایا را تکرار می کرد.

در همان اندیشه و خسته و عرق ریزان ؛ به راه ادامه می داد. از گذشته ی تاریکش پشیمان بودو غرق در افکار مربوط به آن.

ناگاه در کنارش ؛  موتور سواری ایستاد و با عجله از جلوی پای خود و روی باک بنزین موتور ؛  هندوانه ی نسبتا درشتی را برداشت و به طرف  پیرمرد برگشت و با همان عجله گفت حاجی یه دقیقه اینو نیگر دار.

پیرمرد بلافاصله دو دست خود را جلو برد و هندوانه را از موتور سوار گرفت.

موتور سوار چابک وقتی مطمئن شد دو دست پیرمرد درگیر نگه داشتن هندوانه است با همان عجله و سرعت دست در جیب پیراهن پیرمرد کرد و مشتی کاغذ را بسرعت قاپید و بلافاصله و با تندی بسیار گاز موتور را نواخت و با سرعت از پیرمرد دورشد.

پیرمرد هنوز متوجه ی موضوع نشده بود و با صدای بلند گفت: آقا هندوانه ات.

***

چند لحظه بعد پیرمرد لبخندی برلب داشت و از کار موتور سوار متعجب و خندان بود. پیرمرد با خوشحالی زاید الوصفی هندوانه را به خانه می برد.خوشحالی زن و فرزندانش دوباره اورا به یاد لحظات قبل می برد و باز پشیمان از اون همه سختی که به خانواده داده است.

***

موتور سوار چند کیلومتر اونورتر در خلوت و سایه ساری می ایستد و حجم کاغذهای غنیمت گرفته را  یک به یک نگاه می کند. اما دریغ از کاغذی که رنگ اسکناس داشته باشد.سرخورده و سرافکنده به این مطلب می رسد که این بار به کاهدان زده است.

نظرات 13 + ارسال نظر
عباس شفیعی سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ق.ظ

قشنگ بود مهندس ولی انگار یکی باید توروهم مثل سید مهدی بگیره تا کمتر به داستانک گیر بدی
بابا این همه سوژه تو دنیاست یه کم از مشغولیات فکری تون بنویسید تا آدم فیض ببره خودمونو کشتیم تا سید مهدی از گیر ملاقلی پور و گلشیفته با سلام و صلوات بیرون اومد

ابوذر باقرسلیمی سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:51 ق.ظ

خیلی هندی بود مهندس.

سرمدستان سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:36 ب.ظ http://sarmadestan.blogfa.com

حاجی سلام
یاد ت باشه
از حلاجیان نوشتن های قوی در زمینه های مشکلات اجتماعی و... را منتظریم

سلام
ای به چشم.
باسپاس.

ارزوی دیدار سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:30 ب.ظ http://algadir1.blogfa.com

سلام
اخیرا فیلم میم مثل مادر را دیدم نمیدونم همه گفتند عالی بود من هم گفتم اره ولی یه چیزی چرا اینقدر ان مرحوم مردان را تخریب کرده بود همسر شخصیت اصلی یا دارو فروش یا ان جوانهای تو پارک و...وبعد میشد با ظاهری محجب تر از این خانوم فیلم ساخت در جاهایی اصلا گویا خانوم نمی خواست حتی روسری بر سر داشته باشه
از اون مرحوم که خود یادگار جنگه بعیده
با این اوصاف منتقدین به مسعود ده نمکی گیر دادند که اقا در زمان جنگ تو بچه بودی و چه از فرماندهی و حال و هوای ان داری با ان فیلم اخراجی هایت
البته من اصلا منتقد نیستم فقط از مطلبتون راجع به اقای مرحوم ملاقلی پور کمی به فکر رفتم
موفق باشید

سیدابراهیم میرحسینی سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ب.ظ http://vagooyeha.blogsky.com

آقا مهدی!
سوژه هاتون جالبه و خوب بهشون می پردازین ولی یه چیزی...
کلماتت خیلی سنگین حرکت می کنن.یه جورایی هارمونیک لازم رو ندارن.به عبارت دیگه روون نیست ،به سختی و با صلبیت حرکت می کنن.
منتظر نوشته های زیباتون هستم.
عزت عالی مستدام

سید ابراهیم میرحسینی چهارشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ

سلام
پیش ازینت بیش از این اندیشه عشاق بود!!!!
هر جوری که راحتین!
واگویه بروزه.

عبداللهی پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:01 ب.ظ

سلام و خسته نباشید.
ضمن تشکر از مطالب خوبتان با اجازه منم بگم که با نظر آقای شفیعی و سرمد موافقم.
پیروز باشید.

سلام
تلاش می کنم آنگونه باشم.
با سپاس.

[ بدون نام ] جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ

خسته نباشی رزمنده.من یک نارنج بنی ساکن تهران هستم و درحال برگشت به شهرمان.موفق باشی.

سلام
هرجا هستی موفق باشی.
باسپاس.

طاهری نیا شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.taherinia.blogfa.com

سلام.
با خداحافظی بروزم.

مژگان شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:29 ب.ظ

سلام خسته نباشی شرمنده ولی خیلی موضوع وداستان سبک بود از شما بیشتر انتظار می رود به امید موفقیت بیشتر

سلام
ممنون از نظرت؛ ای کاش جزئیات ضعف را می گفتی تا اصلاح می کردم.
با سپاس.

مهندس جلال الدین شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:02 ب.ظ http://mardenaee.blogfa.com

سلام مهندس!!!
ما نفهمیدیم نتیجه اخلاقی یا غیر اخلاقی این داستانک چی بود اما باز هم...

سلام
نوشتن ها همیشه به دریافت نتایج اخلاقی و غیر اخلاقی منجر نخواهند شد.
گاهی برای تفنن و سرگرمی است.
اما در این داستانک کوتاه دزد و شیوه ی کار او مد نظر بوده است.. وتلنگری برای اندیشیدن به لبخند خانواده.
آقا جلال الدین هرچه فکر می کنم شما رو به جا نمی آرم. یه کم از خودت بگو.
با سپاس.

مصطفی شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:05 ب.ظ http://louchan.blogsky.com

مهندس سلام!
آقا ما حسابتونو با صادق هدایت یکی کردیم چون امیدواریم مینی مالیستای شما ما رو مثه اون مرحوم به وجد بیاره!در ضمن کی تو عباسور اسم اقای حلاجیان رو بشنوه و یاد ارزشها نیفته؟ادیب نیستیم نظر بدیم ولی به نظر چند سطر آخر رو نباید می نوشتی!لبخند پر مرد خودش گواه به کاهدان زدن بود.

سلام
مینی مالیستا رو نفهمیدم یعنی چه ؟
یکی این رو به من بگه.
در ضمن سطور آخر به منظوررسیدن به نتیجه اعم از اخلاقی و غیر اخلاقی ( به قول آقاجلال الدین )بوده ولا غیر.
با سپاس از اینکه وقت گذاشتی .

علی اصغر بارویی یکشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:49 ق.ظ http://abarooee.persianblog.com/

خوب بود مثل همیشه باز هم موضوع بکر تو چنته داری.
ولی ادبیات نوشتنت میگه هدفت فقط گفتن قصه است. با این کار فقط موضوع رو لو می دی. کمی با جملات، زمان بندی ها و خلاصه گویی ها بیشتر بازی کن و اجازه بده خواننده هم قسمت هایی از داستان رو خودش حدس بزنه تا اینحوری هم داستان جذاب بشه وهم به خواننده ها احترام گذاشته باشی.
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد