ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
پیرمرد در هوای داغ تهران و در خلوت ظهر به سمت خانه ی خود قدم میزد. و در آن اندیشه که در این عمر چندین ساله چه سختی هایی کشیده و ناخواسته چه سختی هایی به خانواده خود داده است.
با اونکه از نظر مالی وضع بدی نداشت ؛ ولی به خانواده ی خودش خیلی سخت می گرفت و گاهی علیرغم میل باطنی و تنها بخاطر عادت این بلایا را تکرار می کرد.
در همان اندیشه و خسته و عرق ریزان ؛ به راه ادامه می داد. از گذشته ی تاریکش پشیمان بودو غرق در افکار مربوط به آن.
ناگاه در کنارش ؛ موتور سواری ایستاد و با عجله از جلوی پای خود و روی باک بنزین موتور ؛ هندوانه ی نسبتا درشتی را برداشت و به طرف پیرمرد برگشت و با همان عجله گفت حاجی یه دقیقه اینو نیگر دار.
پیرمرد بلافاصله دو دست خود را جلو برد و هندوانه را از موتور سوار گرفت.
موتور سوار چابک وقتی مطمئن شد دو دست پیرمرد درگیر نگه داشتن هندوانه است با همان عجله و سرعت دست در جیب پیراهن پیرمرد کرد و مشتی کاغذ را بسرعت قاپید و بلافاصله و با تندی بسیار گاز موتور را نواخت و با سرعت از پیرمرد دورشد.
پیرمرد هنوز متوجه ی موضوع نشده بود و با صدای بلند گفت: آقا هندوانه ات.
***
چند لحظه بعد پیرمرد لبخندی برلب داشت و از کار موتور سوار متعجب و خندان بود. پیرمرد با خوشحالی زاید الوصفی هندوانه را به خانه می برد.خوشحالی زن و فرزندانش دوباره اورا به یاد لحظات قبل می برد و باز پشیمان از اون همه سختی که به خانواده داده است.
***
موتور سوار چند کیلومتر اونورتر در خلوت و سایه ساری می ایستد و حجم کاغذهای غنیمت گرفته را یک به یک نگاه می کند. اما دریغ از کاغذی که رنگ اسکناس داشته باشد.سرخورده و سرافکنده به این مطلب می رسد که این بار به کاهدان زده است.
قشنگ بود مهندس ولی انگار یکی باید توروهم مثل سید مهدی بگیره تا کمتر به داستانک گیر بدی
بابا این همه سوژه تو دنیاست یه کم از مشغولیات فکری تون بنویسید تا آدم فیض ببره خودمونو کشتیم تا سید مهدی از گیر ملاقلی پور و گلشیفته با سلام و صلوات بیرون اومد
خیلی هندی بود مهندس.
حاجی سلام
یاد ت باشه
از حلاجیان نوشتن های قوی در زمینه های مشکلات اجتماعی و... را منتظریم
سلام
ای به چشم.
باسپاس.
سلام
اخیرا فیلم میم مثل مادر را دیدم نمیدونم همه گفتند عالی بود من هم گفتم اره ولی یه چیزی چرا اینقدر ان مرحوم مردان را تخریب کرده بود همسر شخصیت اصلی یا دارو فروش یا ان جوانهای تو پارک و...وبعد میشد با ظاهری محجب تر از این خانوم فیلم ساخت در جاهایی اصلا گویا خانوم نمی خواست حتی روسری بر سر داشته باشه
از اون مرحوم که خود یادگار جنگه بعیده
با این اوصاف منتقدین به مسعود ده نمکی گیر دادند که اقا در زمان جنگ تو بچه بودی و چه از فرماندهی و حال و هوای ان داری با ان فیلم اخراجی هایت
البته من اصلا منتقد نیستم فقط از مطلبتون راجع به اقای مرحوم ملاقلی پور کمی به فکر رفتم
موفق باشید
آقا مهدی!
سوژه هاتون جالبه و خوب بهشون می پردازین ولی یه چیزی...
کلماتت خیلی سنگین حرکت می کنن.یه جورایی هارمونیک لازم رو ندارن.به عبارت دیگه روون نیست ،به سختی و با صلبیت حرکت می کنن.
منتظر نوشته های زیباتون هستم.
عزت عالی مستدام
سلام
پیش ازینت بیش از این اندیشه عشاق بود!!!!
هر جوری که راحتین!
واگویه بروزه.
سلام و خسته نباشید.
ضمن تشکر از مطالب خوبتان با اجازه منم بگم که با نظر آقای شفیعی و سرمد موافقم.
پیروز باشید.
سلام
تلاش می کنم آنگونه باشم.
با سپاس.
خسته نباشی رزمنده.من یک نارنج بنی ساکن تهران هستم و درحال برگشت به شهرمان.موفق باشی.
سلام
هرجا هستی موفق باشی.
باسپاس.
سلام.
با خداحافظی بروزم.
سلام خسته نباشی شرمنده ولی خیلی موضوع وداستان سبک بود از شما بیشتر انتظار می رود به امید موفقیت بیشتر
سلام
ممنون از نظرت؛ ای کاش جزئیات ضعف را می گفتی تا اصلاح می کردم.
با سپاس.
سلام مهندس!!!
ما نفهمیدیم نتیجه اخلاقی یا غیر اخلاقی این داستانک چی بود اما باز هم...
سلام
نوشتن ها همیشه به دریافت نتایج اخلاقی و غیر اخلاقی منجر نخواهند شد.
گاهی برای تفنن و سرگرمی است.
اما در این داستانک کوتاه دزد و شیوه ی کار او مد نظر بوده است.. وتلنگری برای اندیشیدن به لبخند خانواده.
آقا جلال الدین هرچه فکر می کنم شما رو به جا نمی آرم. یه کم از خودت بگو.
با سپاس.
مهندس سلام!
آقا ما حسابتونو با صادق هدایت یکی کردیم چون امیدواریم مینی مالیستای شما ما رو مثه اون مرحوم به وجد بیاره!در ضمن کی تو عباسور اسم اقای حلاجیان رو بشنوه و یاد ارزشها نیفته؟ادیب نیستیم نظر بدیم ولی به نظر چند سطر آخر رو نباید می نوشتی!لبخند پر مرد خودش گواه به کاهدان زدن بود.
سلام
مینی مالیستا رو نفهمیدم یعنی چه ؟
یکی این رو به من بگه.
در ضمن سطور آخر به منظوررسیدن به نتیجه اعم از اخلاقی و غیر اخلاقی ( به قول آقاجلال الدین )بوده ولا غیر.
با سپاس از اینکه وقت گذاشتی .
خوب بود مثل همیشه باز هم موضوع بکر تو چنته داری.
ولی ادبیات نوشتنت میگه هدفت فقط گفتن قصه است. با این کار فقط موضوع رو لو می دی. کمی با جملات، زمان بندی ها و خلاصه گویی ها بیشتر بازی کن و اجازه بده خواننده هم قسمت هایی از داستان رو خودش حدس بزنه تا اینحوری هم داستان جذاب بشه وهم به خواننده ها احترام گذاشته باشی.
یا علی