ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.
ساحل دریا

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

داستانک ( ۶ ) - عکس

 باز باران و در سراشیبی رسیدن به مکانی که عده ی زیادی بی صدا در آن جمعند.  همه در صف های مرتب و بی دغدغه ی معاش . چهره ی خیلی از آنها آشناست ؛ از همه آ شناتر چهره ی نوجوانی است که پیراهن یقه گرد مشکی به تن دارد.

باز باران و خاطره ی آن روز زیبا.

***

 درغروب یکی از روزهای  فصل زمستان و  هوای بارانی شمال ؛  خیابان  را آرام  قدم می زد. هوای همیشه بارانی  و  باران های ریز ؛  پر حجم و تندش را خیلی دوست داشت . او هر روز این مسیر را  به عشق خرید روزنامه ای قدم می زد و امروز هم چون گذشته این مسیر را آرام طی می کرد.

این مسیر را بارها رفته بود و بدون توجه به اطراف و  با ذکر زمزمه هائی بر لب ادامه ی مسیر می داد.  در پیاده رو کم عرض بهروز را دید که از دفتر عکاسی  بیرون  آمد . بهروز دوست قدیمی و ماندگارش بود ؛ مهرداد با لبخند سلامی کرد و بهروز جوابش را گفت .

 - مهرداد : اینجا چه می کنی ؟

 - بهروز : رفته بودم عکس هائی که چند روز قبل گرفتم رو تحویل بگیرم.

 - مهرداد : بذار ببینمش.

بهروز   عکس پرسنلی گرفته بود و مهرداد به شوخی و طعنه عکس را که دید   « با پیراهن یقه گرد تیره ای » ؛ رو کرد به بهروز و گفت : مرد حسابی عکس که می گیری حداقل طوری باشه که وقتی رفتی جبهه و شهید شدی ؛ آدم روش بشه به حجله ات بزنه.

بهروز لبخندی زد و عکس را از دست مهرداد گرفت و به آرامی گفت : حالا بریم جبهه ؛ شهید بشیم ؛ اونوقته که همین عکس رو قدی چاپ می کنند.

آن دو از هم خداحافظی کردند و هر کدام به راه خود رفتند.

***

چند ماه بعد و در ابتدای  بهار ۶۷ صدای دلنشین قران عبدالباسط از تویوتای سپاه با صدایی بلند پخش شد .  پخش صدای این نوار قران یعنی شهادت یکی دیگر از عزیزان .

از پشت میکروفن با صدایی رسا اعلام می شد : بسم رب الشهدا و الصدیقین  پیکر پاک و مطهر بسیجی شهید بهروز مشعوفی .....

***

در هوای دلپذیر بهار و در زیر باران ریز ؛ پر حجم و تند و  در مصلای شهر نماز میت بر جنازه ی بهروز خوانده می شود . تصویر قدی بهروز و تصاویر در قطع کاغذ تحریر ؛ چهره ی نوجوان خوش سیمایی بود که پیراهن یقه گرد مشکی پوشیده است.

***

و چه در باران و چه در آفتاب روزها ؛ ماه ها و سال های پس از آن ؛ همان چهره ی معصوم با نگاهی دل انگیز از پشت ویترین و قاب مزار شهدای بهشت زینبیه ی رامسر  با همان پیراهن یقه گرد تیره چشم ها را می نوازد و مهرداد را به یاد این جمله  در آن هوای بارانی می اندازد : بذار شهید بشیم همین عکس رو قدی چاپ می کنند .

***

هنوز روبروی تصویر ایستاده است و آرام زیر لب زمزمه می کند. 

 

برای دیدن تصویر و زندگینامه : تا مهر

نظرات 19 + ارسال نظر
خبرنگاران جوان رامسر شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.ramsarnews.persianblog.com

سلام آقای حلاجیان
داستانک «عکس» جالب بود آن را در اخبار رامسر درج کردیم.از شما برای بهبود کیفی اخبار رامسر کمک می خواهیم.
از جمله راهنماییهایتان و سفارش دوستان و بستگان رامسری مقیم رامسر که با ما در جهت ارسال مطالب و اخبار شهرستان همکاری کنند .
قبلا از شما تشکر می کنیم.

سیــد مهــــدی طـا هری یکشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:19 ب.ظ http://delnewesht.blogsky.com

سلام
زاویه دید شما به یک اتفاق مانند شهادت یک دوست با یادآوری یک خاطره تازه می نماید.ولی هنوز یک سری توصیفات اضافی به نظر می رسد: خیابان استاد.../ خیابان امام رحمه...
آنگونه که در ذهن و بگونه معمول نام خیابان رامیگویی،همان گونه نیز بنویسید.

سلام سید
درمقابل بعضی اسم ها کم میارم؛ نمی تونم خیلی لخت بنویسم.شما اسامی داستانک ها را بدون پیشوند و یا پسوند بخوان.
با سپاس.

سیدابراهیم میرحسینی چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:56 ب.ظ http://vagooyeha.blogsky.com

سلام آقا مهدی!
نوشتتون قشنگ بود ولی اگه یه سری مسایلو بیشتر لحاظ کنین دلنشین تر می شه.
با نظر سیدمهدی کاملا موافقم.در ضمن اینکه یه خورده با تکلف می نویسین . کاش ساده تر و سره تر می نوشتین.
ضمن اونکه نوشتن در بی مکان خودش یه حسنه.الزامی نداره که پوزیشن خاصی رو توضیح بدیم.
اگه متنتونو محاوره ای کامل بنویسین از حالت انشایی صرف در می آد و استعارات و توصیفات به کار برده شده رو نمایان تر میکنه.
به امید پر بار تر شدن بلاگتون
عزت عالی مستدام

سلام
نظرات شما انگیزه درست نوشتن را در من تقویت می کند.
همیشه راهنمایم باشید.
با سپاس.

سرمدستان پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ق.ظ http://sarmadestan.blogfa.com

سلام بر جناب حلاجیان
نوشتن ونویسندگی در سایه کار وتلاش در همون عرصه به دست میاد اما یک جمله ا ز روزنامه کیهان در مورد مخملباف تو ذهنمه((مخملباف فیلم میسازد یا فیلم مخملباف را )) در عرصه نوشت ونویس چنین رابطه ای وجود داشته باشد متعالی است مشروط بر انکه مسیر مشخص باشد
یا الله

سلام
ممنون از نظرت.
نوشتن بنده برای نئشتن است نه از روی ذوق نویسندگی.
البته نظرات دوستان درست نوشتن را به من می نمایاند.
با سپاس.

سیامک پنج‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:22 ق.ظ http://www.siamakab1355.persianblog.com

درود.
اگر من راوی داستان بودم.داستان رو از ابتدا به انتها می نوشتم.اول به خواننده تصویری میدادم از یک عکس و مهرداد که جلوی عکص حاضر شده و بعد از دریچه ذهن مهرداد می رفتم به ماهها و یا سالها پیش.
این صرفا یک سلیقه است.شاید هم یک کمی بیشتر.

سلام
از این زاویه دیدن زیباست.
راستا حسینی به فکرم نرسیده بود.
حتما نوشته زیباتر می شد.
با سپاس.

ابوذر باقرسلیمی شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ

کجایی مهندس؟ نیستی؟

iman baghertsalimi شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 04:24 ب.ظ

ozr mikham
system zabane farsi nadare
mikhastam nazar bedam vali behtare farsi benevisam
enshaallah nazaratamo mifrestam

سلام
منتظرم.
با سپاس.

علی اصغر بارویی یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:27 ق.ظ

سلام،
هیچ احساس داستانی از این متن نداشتم،
فقط یک خاطره بود که البته زیبا ولی ساده تعریف شده بود. اگه عنوان داستانک با چیزی مثل "عکسی از دوست" عوض می شد بهتر بود. و اگه قرار بود داستان باشه به هیچ اسمی حتی نام رامسر هم اشاره نمی شد بهتر بود چه برسه به اسم عکاسی و خیابون ها. یا علی

سلام
اصغر جان داستانک ها اکثرا منبعث از خاطره اند و یا واقعه ای حقیقی یا خیالی .
اینکه شما از داستانک خوشتان نیامده اشکالی ندارد اما در داستان پردازی آنچه که من آموخته ام این است که خواننده خود را در محیط داستان ببیند و شاید اگر سینمایی کنیم در آ ن حس مکان و زمان و حتی حس هم ذات پنداریش تقویت شود و خواننده را تا انتها با خود ببرد.
اینکه بنده در پردازش داستان ضعف دارم قابل انکار نیست . اما نپسندیدن قصه نمی تواند باعث زیر سوال بردن کلیت قصه باشد.
منتظر نظرات بعدی می مانم و امیدوارم پاسخ بنده باعث رنجش شما نشود.
با سپاس.

سیــد مهــــدی طـا هری یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ب.ظ http://delnewesht.blogsky.com

"ومن چقدر خوشحال شدم که اینچنین بخت یارم بود و اقبالم بلند که بتوانم یک بادبادک باز قهار آن هم از نوع شاعرانه اش را ببینم."
دلنوشت به روز شد.دلتان خواست سر بزنید.

موسی عبداللهی یکشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 03:49 ب.ظ http://abdollahi57.blogsky.com

سلام
از مطالب خوب وبلاگ شما بهره بردم. دوست دارم شما و همه رامسری های عزیز سری به وبلاگ تازه گشایش یافته ام بزنید. افتخار می دهید.

مهدی حلاجیان سه‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ

سلام
از همه ی دوستانی که اظهار لطف کردند و با نظراتشان مرا راهنمایی کردند ممنونم.
در این میان از نظرات خوب دوستان استفاده کرده و مطلب را با اصلاحات ؛ مجددا بازنویسی کردم.
از دوستان دانشگاه عباسپور به ویژه آقایان: سید مهدی طاهری ؛ سیدابراهیم میرحسینی؛ مرتضی سرمدی ؛ سیامک عباسپور و علی اصغربارویی صمیمانه سپاسگزارم. اصلاحات خواسته شده ی شما ؛ اعمال شد.
با سپاس.

طاهری نیا چهارشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.taherinia.blogfa.com

سلام.
ظاهرن دیر رسیدم.
فقط میتونم بگم منم بچه جنگم!
موفق باشید!

سلام
قربون بچه های جنگ.
با سپاس.

داریوش فریاد رامسر چهارشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ http://http://www.yellramsar.blogfa.com/

سلام مهندس جان خسته نباشید مشغله کاری من ایجاب می کنه کمتر سر بزنم و نا مساعد بودم وضعیت جسمی خودم داستان تان را خوندم یادش گرامی باد اخه شهید معشوفی اگر از برادرش کارمند مخابرات هست بپرسی ییلاق همسایه ما بودند و از نزدیک ارادت داریم خوب نوشتی و دلهارو می بری بیاد یاد یاران یادش بخیر آن روزها یاد باد
درضمن شنیدم داری خودتو کاندید می کنی اگه میشه یه تماس با من بگیر متاسفانه دفترچه ام گم شده شماره تان را ندارم موفق پیروز باشید

سلام
شما هم موفق و پیروز باشید.
امیدوارم تنتان سالم و تا زنده اید تندرست باشید.
با سپاس.

جواد تنکابنی جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:16 ب.ظ http://ostane-tonekabon.blogfa.com

مرگ خوب است امّا فقط برای همسایه !

یادداشت مهندس حمید محمّدی عضو هیئت علمی و مدرّس دانشگاه غرب مازندران در جواب یادداشت دکتر صادقعلی رنجبر

http://ostane-tonekabon.blogfa.com/post-268.aspx

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لطفا جهت تسریع در تحقّق خواسته به حق مان و نمایش اتحاد و برادری بین شهروندان غرب استان به شرق مازندرانی ها، یادداشت حاضر را منتشر نمائید. تسلیت ما را هم به جهت رحلت پدر خانم عزیزتان پذیرا باشید. با تشکر [گل]

بهروزمشعوفی سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:14 ب.ظ http://www.شهید بهروز مشعوفی .com

سلام آقای حلاجین ممنون ازتون که درمورد عمویم داستانکی نوشتید.

سلام
ممنونم
عموی شما ، دوست خوبم بود
مهرداد منم
و بهروز ، شهیدی که از او جا ماندم...

بهروزمشهوفی شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.شهیدبهروز مشعوفی.com

سلام آقای حلاجیان ممنون که جواب من را دادید.

سلام بر شما و سپاس

بهروزمشعوفی پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 02:45 ب.ظ http://www.بهروزمشعوفی.com

سلام آقای حلاجیان اگر شما از عمویم داستانی یاخاطره ای دارید لطفا در فضای مجازی طرح بفرمایید




باتشکر

سلام و ارادت
چشم
اما در کدام گروه یا کانال
و در چه سیستمی تلگرام ؟ اینستا گرام ؟ و یا...؟

بهروز چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.بهروزمشعوفی.com

KANALLSHAHIIDBEHROOZMASHOUFI@



دراین کانال بفرستید

سلام و ارادت

بهروز چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 05:20 ب.ظ http://www.شهید بهروزمشعوفی.com

KANALLSHAHIIDBEHROOZMASHOUFI@

سلام و ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد