ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

امام : بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است

 با آنکه در وب نوشت خود از دیگران مطلب نمی زنم اما حیفم آمد متن زیبای سردار سازندگی را به یادگار نداشته باشم. تقدیم به همه ی دوستداران امام   

چکیده : دشمنان دوست‌نما در ما رخنه کرده‌اند و بر پنجره نگاه ما برای رویت دوردست‌ها گل گرفته‌اند، روزمرگی ما را به اضطراب واداشته است. مشفقانه‌ترین انتقادها را برنمی‌تابیم و نقشه‌های شوم دشمنان دوست‌نما را درنمی‌یابیم.  

نفاق را صداقت، 

 توهین را صراحت، 

 دروغ را درایت،  

تهمت را شجاعت 

 و 

 شعار را بصیرت 

 می‌دانیم.

هاشمی رفسنجانی در دلنوشته ای که بمناسبت سالگرد شهادت آیت الله بهشتی وهفتاد و تن منتشر کرد با ذکر ناگفته های از آن حادثه، با اشاره به دشمنانی که تغییر رنگ داده و در میان دوستان رخنه کرده اند، آورده است: مشفقانه‌ترین انتقادها را برنمی‌تابیم و نقشه‌های شوم دشمنان دوست‌نما را درنمی‌یابیم. نفاق را صداقت، توهین را صراحت، دروغ را درایت، تهمت را شجاعت و شعار را بصیرت می‌دانیم.

متن کامل دید‌گاه‌های رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام درباره واقعه ۷ تیر که در وبسایت رسمی وی منتشر شده، به شرح زیر است:

بیست و نه سال پیش، بعدازظهر روز ۷ تیرماه در لحظات پایانی یک جلسه طولانی شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران که درباره مسائل جنگ و انتخاب وزیر امور خارجه بود و بسیاری از دوستان و مسئولان آن روز به‌ویژه دو همسنگر دیرینم آیت‌الله دکتر بهشتی و آیت‌الله دکتر باهنر حضور داشتند، خبر آوردند که حال همسنگر دیگرمان، آیت‌الله خامنه‌ای که روز قبل در یک بمب‌گذاری در مسجد ابوذر مجروح شده بود، وخیم است..”
با اینکه با حاج احمدآقا در منزل قرار داشتم، دیروقت به منزل رسیدم و دیدم ایشان منتظرم نشسته است. بحث درباره انتخابات ریاست جمهوری بعد از عزل بنی صدر بود. نمی‌دانم چقدر گذشت که صدای زنگ تلفن مرا به سوی خود برد. صدایی خسته از آن سوی تلفن، شکسته و بسته خبر از حادثه‌ای در سرچشمه داد که بر من آوار شد.
چشمم را بر هم گذاشتم، قیافه و اسم همه کسانی به نظر می‌آمد که قرار بود در آن جلسه باشند، مخصوصاً آخرین لحظات دیدار من با دکتر بهشتی و سخنانش که در آستانه خروجی درب که فکر می‌کنم گفتند: «تو برو، آنجا واجب‌تر است و ما اینجا را اداره می‌کنیم.»
نمی‌توانستم باور کنم که پس از مطهری، مفتح، هاشمی‌نژاد که رفته بودند و خامنه‌ای که معلوم نبود می‌ماند یا می‌رود، حالا بهشتی و باهنر هم رفته باشند. گویی آسمان بر من فرود آمده بود و غم با همه سنگینی خویش قلبم را می‌فشرد و صدای زنگ تلفن که گاه‌گاه به گوش می‌رسید و فاطمه، دخترم، برمی‌داشت و با خبرهای ضد و نقیضی که می‌شنید، بر التهاب قلبم، آب می‌زد و آتش.
نمی‌دانستم چکار کنم، مأموران امنیتی اجازه حضورم را در محل حادثه نمی‌دادند و کلام تکراری آنها در پاسخ به پرسش تکراری من که «چه شده؟» این بود که صدای آمبولانس‌ها قطع نمی‌شود، مردم مشغول بیرون کشیدن جنازه‌ها و مجروحان از زیر آوارها هستند.
در گرماگرم آن لحظات هیجانی، صدای تلفن مرا به سوی خویش برد و وقتی گوشی را برداشتم، دیدم صدای دوست‌داشتنی دکتر باهنر است که انگار از آسمان‌ها صحبت می‌کند، بغض‌آلود و متعجب سلام و علیک کردیم. من فکر می‌کردم او نیز در جلسه است. او گفت: دربان به من گفته بود که تو از درب خارج شده‌ای. پرسیدم: چه شد؟ تو چه شده‌ای؟ گفت: «قبل از شروع جلسه، آقای درخشان (یکی از شهدا) که خستگی مفرط مرا دید، به اصرار گفت که بروم تا استراحت کنم.
آمدم نزدیک درب بزرگ. همان لحظه که می‌خواستم نزدیک ماشین شوم انفجار رخ داد. شعله آتش تا درب خروجی رسید و شیشه‌های ساختمان وسط شکست. دیوارهای سالن عقب رفته و سقف یکپارچه آمده پایین. برق خاموش، صدای ضجه و استغاثه و ذکر و دعا از زیر آوار به گوش می‌رسید. آتش‌نشانی آمده و جرثقیل می‌خواهد سقف را یکپارچه بردارد. خطر ضدانقلاب هم وجود دارد و مردم نمی‌گذارند چهره‌های سرشناس در محوطه بمانند. با زور و التماس آنها را از صحنه بیرون می‌برند.»
نمی‌دانم بر زبان آوردم یا در دلم بود که به خاطر زنده ماندن ایشان خدا را شکر کردم، اما نمی‌دانستم او نیز به همین زودی‌ها مسافر است. پرسیدم: بهشتی چه شد؟ گفت: نمی‌دانم، خبرها متناقض است. می‌گویند سالم است، می‌گویند مجروح شده و می‌گویند به شهادت رسید.
آن شب برای من به درازای شب عاشقان بیدل بود، اما با این تفاوت که در سحرگاهش به جای وصل، خبر از هجران آوردند. ساعت ۲ بامداد بود که خبر آوردند بهشتی، بهشتی شده و من کوه مصیبت رفتنش را بر دوش گرفتم تا کارهای مملکت در غیاب دو رئیس قوه دچار مشکل نشود. صبح علی‌الطلوع به نخست وزیری رفتم تا هم بیشتر بدانم و هم ببینیم چکار باید بکنیم. قرار شد در یک پیام رادیویی با مردم صحبت کنم و دلداریشان بدهم!! پس از آن به مجلس رفتم، مجلسی که خانه ملت بود، حالا دیگر خانه عزا شده بود. ۲۷ نماینده از نقاط مختلف کشور پر کشیده بودند. کمی با نمایندگان صحبت کردم و قرار شد به مأمن دلها، یعنی جماران برویم تا دلگرمی فراق یاران را از کوه صبر یعنی امام(ره) بشنویم. ۵/۸ صبح روز بعد از حادثه بود که در اتاق کوچک بیرونی امام را دیدم.

دل ما می‌لرزید که نکند از فراق «بهشتی مظلوم» دلش بایستد که دل امتی می‌ایستاد. با دیدن او، نمی دانم چه شد که این شعر به یادم آمد:
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خمّ می‌سلامت، شکند اگر سبویی
باورکردنی نبود که ایوب زمان در آن حالات که می‌دانستم آتش غم در همه وجودش شعله می‌کشد، با ذکر حادثه و لطیفه‌ای از تاریخ قدیم حوزه علمیه نجف و اشاره به سرنوش انبیاء و اولیاء به ما آرامش و اعتماد به نفس دادند.
کبوتر خیالم بر شاخسار یاد هر عزیزی می‌نشست که هنوز نمی‌دانستم زنده‌اند یا شهید شده‌اند، چون از لحظه انفجار تاکنون کسانی را دیده بودم که فکر می‌کردم شهید شدند و کسانی را که اسمشان قبلاً جزو مجروحان بود و یا اسمشان جزو شرکت‌کنندگان در جلسه نبود، اما خبر می‌آمد که شهید شده‌اند.
ذهنم به سوی بهشتی می‌رفت، صدایش، خیالش، نگاهش، مظلومیتش و تمام خاطراتی که سالهای سال با او داشتم، یک لحظه رهایم نمی‌کرد، مخصوصاً آن جمله‌ای که روزی به او گفتم: سید! با این همه تهمت و توهین چه می‌کنی؟ خندید و گفت: آسیاب به نوبت!
فکر می‌کنم سه‌شنبه بود که قرار شد پیکر شهدا را تشییع کنیم. سه نظر بود: عده‌ای می‌گفتند به اصفهان ببریم، گروهی می‌گفتند به قم ببریم و اکثریتی که می‌گفتند در بهشت‌زهرا، مرکز نور باشند. در دفترم در مجلس شورای اسلامی نشسته بودم که خبر آوردند ازدحام مردم برای تشییع شهدا بیش از حد شد. قرار شد برای مردم صحبت کنم، به محض اینکه با مردم روبرو شدم، شیون مردم چنان بلند شد که من در تمام عمرم چنان صحنه اندوه‌باری را ندیده بودم و بعدها در زمان رحلت امام دیدم. دست‌های مردم آن‌چنان در فضا حرکت می‌کرد که گویی طوفانی سهمگین مزرعه گندم رسیده‌ای را به موج انداخته است و شعاری که بر شدت اشک من می‌افزود: «هاشمی هاشمی بهشتی‌ات کو؟»
سعی می‌کردم گریه نکنم اما اشک امانم نمی‌داد، می‌دانستم همه ناظران داخلی و خارجی روی حرفهای امروز من حساب می‌کنند. پیش از این با تکرار آیات مربوط به جنگ احد کمی خود را دلداری داده بودم و آن روز برای مردم عزادار از توطئه شومی گفتند که دشمنان انقلاب و اسلام در سر دارند.
سخنرانی آن روز من در اسناد و مدارک هست و کسانی که می‌خواهند، می‌توانند مراجعه کنند. بعد از حرفهای من بهشتی را مردم شهر به همراه ۷۲ شهید دیگر بر شانه‌های خویش تا بهشت زهرا بردند و من به بیمارستان برگشتم تا نگذارم داغ این خبر بر دل رفیق و همسنگرمان، آیت‌الله خامنه‌ای بنشیند. حال و روز خوبی نداشت، از درد به خود می‌پیچید، اما روزنامه و رادیو می‌خواست. گفتم: به چه کارت می‌آید؟ گفت: می‌خواهم بدانم در بیرون چه خبر است!! گریه امانم نمی‌داد و به سختی بغضم را فرو نشاندم و گفتم: آری، بیرون خیلی خبرها است که حتماً باید بدانی!!!
گویا پس از رفتن من، فهمید و اینکه بر او چه گذشت، نمی‌دانم. من بودم و مجلسی که حدنصاب نداشت. دولت بود و جلساتی که چهار عضو فعال و چندین معاون وزیرش نبودند و قوه قضائیه‌ای که رئیس آن سیدالشهدای مسافران سرچشمه بود.
آتش جنگ در غرب و جنوب شعله می‌کشید و شورای عالی دفاع سه عضو اصلی خود، دکتر بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و دکتر چمران را نداشت که چند روز پیش به شهادت رسیده بود. رقبای سیاسی که بی‌کفایتی‌شان برملا شده بود، می‌خواستند روزگار را از گردش بیندازند و پس از عبور از گردنه احد حدود هفتاد تن را همراه حمزه انقلاب شهید کردند تا خیالشان از امام و یاران امام راحت شود.
روزهای تلخی بود، اما در آن تلخی‌ها و سختی‌ها، خدای بزرگ را بنازم که لحظاتی بسیار شیرین را رقم می‌زند، مخصوصاً آن روزی که نمایندگان مجروح را با برانکارد به صحن مجلس آورده بودند تا جلسه به حدنصاب برسد و وقتی صدای زنگ آغاز جلسه را نواختم، بر عظمت خون شهیدان درود فرستادم که با موج‌آفرینی خویش نمی‌گذارند دریای انقلاب راکد شود.
پیر کنعانی انقلاب در هجران یوسف خویش سخنانی گفت که برای ما و دشمنان، مایه دلگرمی و دلسردی بود. مخصوصاً جمله ای که همه – دوست و دشمن را- به آتش کشید این بود که «بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد» تعبیر مظلوم برای مرگش تمام تارهای عنکبوتی نفاق را بر هم ریخت و تعبیر مظلوم برای زندگی‌اش، آه از نهان‌خانه دلهایی برآورد که با فریب‌خورده بودند و طعنه‌ها را آغشته به توهین و تهمت کرده بودند و در هر فرصتی به حریم پاک زندگی‌اش می‌افکندند.
اینک از آن روزها ۲۹ سال می‌گذرد، ۲۹ سالی که اوراق دفترش هر روز حادثه‌ای را در سینه خویش دارد. انقلاب جوان با همه فراز و فرودها در مسیر تکامل است و امام نیست، اما وصیت‌نامه و مجموعه آثار گفتاری، شنیداری، نوشتاری و دیداری‌اش چراغ راه ماست.
دشمنان نیز هستند، اما رنگ عوض کرده‌اند. هنوز در کیش و کمان دشمنی خویش تیرهای توهین و تهمت و دروغ را دارند که هر از چند گاهی چشم بسته و چشم باز می‌اندازند. گاهی به هدف می‌خورد و گاهی مثل همیشه بر سنگ.
ما نیز با همه سفارشاتی که از پیرو مراد خویش داشتیم، شاید به خاطر دلتنگی‌های زمانه، سعه صدر سابق را نداریم. دشمنان ما وسیع‌تر شده‌اند، اما دایره دشمن‌شناسی ما محدود شده است. دشمنان دوست‌نما در ما رخنه کرده‌اند و بر پنجره نگاه ما برای رویت دوردست‌ها گل گرفته‌اند، روزمرگی ما را به اضطراب واداشته است.
مشفقانه‌ترین انتقادها را برنمی‌تابیم و نقشه‌های شوم دشمنان دوست‌نما را درنمی‌یابیم. نفاق را صداقت، توهین را صراحت، دروغ را درایت، تهمت را شجاعت و شعار را بصیرت می‌دانیم. اما در این آشفته بازار، انقلاب اسلامی و آرمان‌های امام راحل آن عزیزی است که:
گر نگه‌دار وی آن است که من می‌دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد.
انقلاب آن روزها اگر با رفتن مطهری، بهشتی، باهنر و رجایی احساس خلاء می‌کرد – که با وجود امام نمی‌کرد-، امروز مطهری‌ها، بهشتی‌ها، باهنرها و رجایی‌ها فراوانند و حتی اگر تیر تهمت‌ها برای ترور شخصیت‌ها زهرآگین شود، پادزهر داوری مردم نمی‌گذارد بار گرانقدر این درخت تناور، یعنی انقلاب اسلامی خشک و حتی شاخ و برگ‌هایش پژمرده گردد.
سرچشمه انقلاب هنوز جوشان است و زلال جاری آن شاید در مسیر گل‌آلود شود، اما این وعده تخلف‌ناپذیر خداوندی در «استعینوا بالصبر و الصلاه» و «ان تنصروا الله ینصرکم» است که انشاءالله به اقیانوس ظهور حضرت حق می‌پیوندد. 

 انشاءالله 

 
( آخرین بازدید 82734 )

نظرات 6 + ارسال نظر
دوست رامسری چهارشنبه 9 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:18 ب.ظ

با این لیلی کسی دیگه خوابش نمیبره آقای مهندس مهدی؟!
حرمت همه اشخاص و بزرگان تا جایی است که نه خودشان بلکه وابستگانشان -نیز- به اموال این ملت دست اندازی نکرده باشند.این موضوع احمدی نزاد یا هاشمی یا زید و عمر و.. نداره .
اگر آقای هاشمی فرزند لندن نشین خودشو لااقل یکبار برای همیشه در دادگاه صالحه یا د معرض افکار عمومی حاضر میکرد بزرگواری و چهره خدوم و مشی سازندگیش بهتر و بیشتر برای آحاد ملت و دوست و دشمن روشن و شفاف میشد.
فقط در این صورته که هاشمی به دفاع منو شما نیاز نداره.

سلام دوست خوب
حرمت همه اشخاص و بزرگان تا جایی است که نه خودشان بلکه وابستگانشان -نیز- به اموال این ملت دست اندازی نکرده باشند
با این جمله ات کاملا موافقم
به نظر بنده هاشمی نیاز به دفاع ندارد.!
اینکه کسی به خارج می رود یا نه به بنده و شما ارتباط ندارد.!
اینکه کسی دچار دست اندازی به بیت المال شده باشد نیز به ما تا جائی مرتبط است که ابتدا یک مسول قضائی ( کوچک و بزرگش مهم نیست )چنین ادعائی رو تائیدکنه. ولی اگر احزاب و گروهها بخوان برای مردم حکم صادر کنن اونوقت واویلا می شه.
یه نکته مهم اینکه طبق تعالیم اسلامی باید ببینیم چه گفته شده نه اینکه چه کسی گفته ( انظر مایقال ولا انظر من قال ).
نکته ی مهم تر اینکه خداوند همه چیز را می بخشد الا حق الناس. آیا شما مطمئنید ایشون خلافکارند ؟

امین سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:32 ق.ظ http://www.amin-68.blogfa.com

سلام
من هم یه رامسری هستم.خوشحالم از این بابت که با وبلاگ خوب و پر بارتون آشنا شدم و ناراحتم ازینکه این آشنایی دیر اتفاق افتاد.
اکثر مطالب وبلاگتون رو خوندم.
خوشحال میشم اگه به وب منم سری بزنین.
ممنون

مهدی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ

با سلام
با اینکه من سنم از شما کوچکتره به شما سلام کردم حتی اگر سنم از شما بزرگتر هم بود باز هم سلام می کردم چون از کودکی یاد گرفتم که سلام صواب داره و حضرت رسول(ص) همیشه تو اینکار پیش دستی میکرده حالا فردی که ادعا می کنه که درس اسلام خونده و خودش رو آیت الله می دونه و لباس منتسب به آل الله رو می پوشه دیگه خنده داره که هر جا می صرفه سلام کنه و هر جا نمی صرفه سلام نکنه آدمی که خودش رو دوست امام خامنه ای می دونه به دوستش سلام نمی کنه
شما هم و همه کسانی که این آقا رو دوستدارن ان شاءالله با اون محشور بشن
یا علی (ع) ابن ابی طالب اسد الله الغالب

سلام
دوست خوب
دوست هائی که هفتاد سال باهم دوست هستن حتما قبل از نوشتن نامه باهم درد دل کردند و بعیده که یک دفعه یک نامه ی سرگشاده بنویسند.
دوست خوب
چون بنده و شما از پشت پرده ی آن نامه چیزی نمی دانیم نباید درخصوص آن قضاوت کنیم.
دوست خوب
ایشون خودشون رو آیت الله ننامیدند بلکه طی مدارج علمی ایشان را شایسته ی آن لقب کرده همانطوری که بنده و شما با طی دوره ی کارشناسی در دانشگاه مهندس شدیم.
بنده هم دعا می کنم بنده و شما را خداوند منان با علما و صلحای راستین محشور کند . چرا که خود در انبان خویش به درگاه الهی چیزی برای عرضه نداریم.
موفق باشید

رضا پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ق.ظ

این که آیا آقای هاشمی آخرین نفر ی که آن روز آنجا بود و چه اتفاقاتی افتاده باید خودش پاسخگو باشد این اسناد در تاریخ می آید البته تاریخ کمی نزدیکتر شده چون روشهای جدیدی همچون ویکی لیکس آمده که امیدواریم در آینده نزدیک در ایران هم بیاید
ویکی لیکس ایرانی آنموقع ببینیم وهاشمی مظلوم است یا نه

آن موقعی که احمدی نژاد به حکومت رسید و توسط مدیران میانی که از جای دیگر دستور میگرفتند هیچ کاری نمیتوانست انجام دهد شما که در همین حکومت بودید اگر شما بودید چیکار میکردید آیا کسی که به حکومت می رسد اگر هدف کشور یکی باشد باید اورا زمین بزنند یا به او کمک کنند یادتان نرفته که آقای احمدی نژاد به هر چیزی دست میزد یک باند هاشمی و... در آن دست داشتند این لالایی هایی که شما نوشته اید تاریخ را باید تشکیل دهد درستتر بنویسید

بنده خدا سه‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 09:05 ق.ظ

سلام جناب مهندس شما ماشا الله با سوادی اولا جمله ای که تیتر کردی زدی اون بالا اشتباه است امام فرمود هاشمی زنده است چون نهضت زنده است یعنی هاشمی به خاطر زنده بودن نهضت زنده است نه نهضت به خاطر زنده بودن هاشمی این جمله امام هم بعد از ترور هاشمی بوده
در ضمن خود امام فرمودند ملاک حال فعلی افراد است در ضمن بیت المال یعنی مال همه مردم نه قوه قضاییه یعنی مال من و شما تا کی می خواهید خود را به خواب بزنید

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، پنجم خردادماه ۱۳۵۸، سالروز پیام تاریخی حضرت امام خمینی(س) به آیت الله هاشمی رفسنجانی است که در پی ترور این یار دیرین امام صادر شد.

حضرت امام خمینی(س) در ۰۵ خرداد طی پیامی به آیت الله هاشمی رفسنجانی، به افرادی که چشم دیدن این «مجاهد متعهد» را ندارند، فرمودند: بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.

رهبر کبیر انقلاب در این پیام، با خطاب قراردادن «جناب حجت الاسلام مجاهد متعهد، آقای هاشمی عزیز» می فرمایند: مرحوم مدرس که به امر رضاخان ترور شد، از بیمارستان پیام داد: «به رضاخان بگویید من زنده هستم».

ایشان می افزایند: مدرس حالا هم زنده است. مردان تاریخ تا آخر زنده هستند. بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است چون نهضت زنده است.

به نظر شما حال فعلی ایشان چه مشکلی دارد؟

در خصوص قوه ی قضائیه و بیت المال با اشاره به متن نوشته ، منظورتان را متوجه نشدم.

محسن یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ق.ظ http://mohsenoon.blogfa.com

سلام. دغدغه های بجایی دارید.
با مطلب «پیام رای مردم»و «نسل سوخته» در خدمتم.
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد