ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

ساحل دریا

دیگر لازم نیست به ساحل دریا بروید؛ ما ساحل دریا رابه خانه هایتان می آوریم.

یلدای من

دوست خوبم احسان مهرابی مرا دعوت به یلدا بازی کرده و دیگران نیز به این کار ترغیب ؛                اول نمی دونستم یعنی چه؟ ولی با توضیحات مهندس متوجه شدم این بازی را عده ای از دوستان ایشان آغاز کرده اند و لازم است پنج ناگفته ی زندگی را برای دوستان بنویسیم چون طرح جالبی بود پذیرفتم .اما ناگفته های زندگی که زیبا باشند بسیارند انشالله توفیق باشد آن را در چند بخش پنج تا یی می نویسم امید وارم خوانندگان از مطلبم استفاده کنند و با نظراتشان مرا راهنمائی کنند. لازم به ذکر است که از یلدا روز ها و شبهای بسیاری گذشته است ولی یلدا بازی همچنان باقیست. 

۱ - در آغاز پاییز ۱۳۵۱ ؛ اول مهر ؛ روز بازگشایی مدارس و در ایام تولد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در محله ی لپاسر رامسر متولد شدم . مرا مهدی نام نهادند.تا قبل از آغاز مدارس چیزی خاطرم نیست اما دو اتفاق خیلی مهم برایم پیش آمد که خواهر خوبم خدیجه خانم برایم نقل کرده است:

      - به همراه برادرم احمد آقا دچار سرخجه شدیدی شده و تا حد مرگ شدیم ما را رو به قبله و با دعا و دارو از این خطر رهانیدند.

      - مادر بزرگم شادروان سکینه درجانی برای طهارتم مرا به رودخانه ی پشت خانه امان برد ؛ ولی سرعت آب زیاد بود و از دست ایشان رها شده و آب مرا با خود برد ؛ پس از مدتی در خرابه ای گیر کرده بودم و یکی از هم محلی هایمان مرا از آب گرفته و پس از احیا مرا به بیمارستان برده و نجاتم دادند. 

  ۲ - اول دبستان سر کلاس درس خانم صفاتیان معلم خوب و بیاد ماندنی ام بهمراه دوتا از بچه محل هایم آقای عباس حلاجیان و آقای علیرضا حکمتی دزدکی ؛ بستنی خریداری شده در لحظه ی آخر قبل از زنگ مدرسه را از زیر میز آرام آرام می خوردیم.شاید ترسناک ترین خوراکی و شیرین ترین بستنی دوران عمرم بود که خوردم.

  ۳ - سال سوم دبستان خانم سمامی معلم خوب ما ؛ با آنکه شاگرد اول کلاس یودم ؛ مرا به علت ننوشتن مشق در چند روز و سواستفاده از رانت شاگرد زرنگی  به همراه ۵ نفر دیگر به دفتر فرستاد ؛ ناظم مدرسه گفت هرکه زودتر کفشش را در آورد کمتر تنبیه می شود ؛ من پس از دو تا شاگرد تنبل ها نفر سوم شدم.با چوب به سه ضربه به کف پایم زده شد.فهمیدم که اولا  آدم در تنبلی هم زرنگ باشد و باید سرعت عمل داشته باشد و ثانیا روش های ترغیبی در زودتر تنبیه شدن موثر است.

  ۴ - اواخر آذر سال ۶۰ کلاس چهارم ابتدایی بودم که برادرم شادروان حسینعلی حلاجیان دار فانی را وداع گفت. همزمانی این واقعه با امتحانات ثلث اول کمی مرا اذیت کرد اما معلم خوبم آقای سعیدی در کمک به من سنگ تمام گذاشت . خاطره ی تلخ فوت برادرم همیشه با شیرینی کمک معلم بزرگوارم همراه است و  موفقیت خود رامدیون آقای سعیدی می دانم.در این سال دوست خوبی هم از بچه هائی که از تبعات جنگ به شمال آمده بودند ؛  و همراهی همیشگی برای هم بودیم ؛ مراوده ی بسیار نزدیکی با من داشت . انشالله این دوست دوران دبستان آقای کامران سلیمانی زاده هرجا هست خدا یار و نگهدارش باشد.خاطره های شروع جنگ و زندگی و آواره شدن از دیارش برایم درسی بود که در آینده برای شناخت راه خیلی کمکم کرد. 

۵ - کلاس پنجم دبستان دو تا دوست داشتم که خیلی بر روحیه ام اثر گذاشتند:

اولی فرزند یکی از دکترهای دندانپزشک بیمارستان رامسر آقای ص ع ؛ پویان ؛ همکلاسم بود با اشاره به اینکه جزو شاگرد اول های مدرسه بودم قرار شد با پسر ایشان که او هم شاگرد زرنگ بود با هم درس بخوانیم طبیعتا باید من به منزل آنها میرفتم. من که در یک خانواده ی پر جمعیت و از نظر اقتصادی در طبقه ی متوسط بودم برایم خانه ای ویلائی با تمام امکانات موجود در آن تازگی داشت. در سر در ورودی قاب بزرگی از چهره ی معصومانه ی دوستم که با مهارت تمام روی بوم نقش بسته بود جلوه  می کرد. گوشه ی دیگر به مانند همان قاب تصویری از برادر بزرگش به چشم می خورد . وجود میکروسکوپ به عنوان وسیله ی شخصی دوستم برایم کمی غیر قابل باور می نمود. و آخرین ضربه بر ذهنم حضور خدمتکاری که هرچیز گفته و یا ناگفته را بسرعت برق انجام میداد و.....

- دومی فرزند بستنی فروش روبروی شهرداری رامسر / که فامیلی اش یادم رفت / کیوان ؛ بواسطه ی بستنی های بسیار خوشمزه اش فروش بسیار و طلبه های بسیاری داشت.جیب پر پول و ولخرجی های بی حد و حصرش هنوز از خاطرم نرفته است.

     برای من که همه ی تابستان های سال های دبستان را با راهنمائی پدر خدابیامرزم و برای آشنائی با جامعه ی بیرون و ایجاد حس استقلال اقتصادی و درک شرایط سخت پول درآوردن برای امرار معاش کارهای مختلفی ازجمله فروش آب البالو ؛ دوغ ؛ باقلا و سیب زمینی پخته و کار در آهنگری را تجربه کرده بودم دیدن تفاوت فاحش طبقاتی  خیلی سخت و تا حدی غیر قابل باور بود .

 البته قابل ذکر است آقای دکتر ؛ پدر دوستم برخی از دندان های مرا بواسطه ی این دوستی رایگان ترمیم کرد و کشید که هنوز از این جهت خود را مدیون زحمات آنان می دانم. 

   شاید بی انصافی باشد یاد شادروان خانم عذرا تقی پور ؛ معلم کلاس دوم ابتدائی و آقای پهلوان یلی معلم کلاس پنجم ابتدائی را به نیکی در این نوشتار یاد نکنم.

اگر دوستان رغبت کنند و نظر بدهند راهنمایم خواهد بود برای قسمت های بعدی یلدا بازی.

 

نظرات 13 + ارسال نظر
someone سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:19 ب.ظ http://yaveh-gooyan.blogsky.com


سلام
منکه سر در نمی یارم ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Happy Valentine's Day
برای اطلاعات بیشتر به من یک سری بزن

سلام
منم همینطور.
میام سر می زنم.
باسپاس.

چاپاریست سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:21 ب.ظ http://zone.chaparist.com

سرویس سرگرمی چاپاریست

سلام
میام سر می زنم.
باسپاس.

ابوذر باقرسلیمی چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ق.ظ http://www.baghersalimi.blogfa.com

بازی جالیه مهندس بزرگوار. جالب بود. ادامه بدید منتظرم به کحا می رسید
آن قد رمنتظرم در ره شوق که اگر زود بیایی دیر است.

سلام
آقا شما هم بازی.
اگر در یلدا بازی شرکت کنی خیلی خوشحال می شم.
البته یه قائده ی این بازی این است که هرکه شرکت کرد باید ۵ نفر دیگر را به بازی دعوت کند.از اینکه نظر دادید ممنون.
با سپاس.

نرگس چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:43 ب.ظ http://http://fezzeh.blogfa.com/

سلام

امروز خبر بسیار بدی شنیدم چنان که تمام استخوان هایم سوز غم راحس کرد

امروز صبح شنیدم شوهر یکی از دوستانم هنگامی که از سر کار برمیگشته دچار مشکل شده چی بگم بگم قسمت

بگم سرنوشت

نه همه اینها فقط یه بهونه است برای توجیح کار بعضی از ما انسانها

دونفر به ظاهر مسافر سوار بر اتوموبیلش میشوند و بعد او را میکشند و با ماشین وی فرار میکنند

سلام
شما را نمی شناسم.
ازاینکه به من سرزدی ؛ مطلب نوشتی و مرا از دوستان خود شمردی ممنونم.
فاجعه بد و مصیبت بزرگ است.
اما این را می دانم که «‌ کل من علیها فان » و از آن مهمتر « ویبقی وجه ربک ذات الا کمام »
واز آن زیباتر « فبشر الصابرین » است ؛ همانها که در مصیبت ها به این نکته می رسند که « انا لله و انا الیه راجعون ».
برای شما آرزوی شنیدن خبر های خوب ؛ برای دوستتان از خداوند طلب صبر و برای رفتگان به ضیافت الهی طلب آمرزش از ایزد منان دارم.
و برای آنانی که برای رسیدن به جیفه ی دنیا ؛ همه ی انسانیت را زیر پا می گذارند از خداوند نشان دادن راه بازگشت به مسیر درست را خواستارم . چرا که فقط اوست که « یهدی من یشا و یضل من یشا » است.
با سپاس.

داریوش فریاد رامسر چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ب.ظ http://http://www.yellramsar.blogfa.com/

سلام مهدی جان دوست خوبم
این یلدا بازی که شما مطرح کردید منو بر گردانید به عقبه خودم و یک تحول در خود احساس کردم که کی بودم !! چی کردم !! چه کار می تونم بکنم !! مقالعه این پست شما عین حقیقته چون آن ابی که تو در ان افتادی من کوچکی های خودم شاده جریان ان بودم کنار امام زاده جریان داشت و دارد امروز خیلی ضعیف و حکمت این بود بمانید و مفید باشید
درضمن ان بستی فروش فکر کنم سید زاده بود حالا و خدا همه رفتگان را بیامرزد و بیشترین امرزش هم به ما زنده دهد انشالله

سلام
انشالله شامل الطاف حق باشم و برای آینده ی جامعه مفید.
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه در کتاب اربعین حدیث پیرامون حدیث جهاد اکبر حضرت رسول صلی الله علیه واله و سلم مطلبی را زیبا بیان می کند و شرایط مبارزه با نفس را خیلی آسان و دقیق شرح می دهد ( نقل به مضمون ):
محاسبه : چه کردی در روز و در طول زندگی
مشارطه : اینکه با خود شرط کنی در کار خیر و دوری از بدی ها ( از زمان کوتاه و تداوم آن در طول زندگی )
مراقبه : تداوم مراقبت از مشارطه
یلدا بازی شاید بازی باشد اما با نگاهی واقع گرایانه می تواند باب خوبی برای حذف همه ی پلیدی های گذشته باشد. وخدا در قرآن می فرماید : و سرگذشت گذشتگان درس و پندی است برای صاحبان اندیشه و خرد.
شما هم در پناه حق موفق باشید.
با سپاس.

احسان مهرابی چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ب.ظ

یلدا بازی محدود به رامسر بود دکتر

سلام
بخش اول مربوط به رامسر بود.
انشالله بخش های بعدی.
با سپاس.

بنت الزهرا ء.سیده پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 03:34 ب.ظ http://zenab59.blogsky.com

سلام
..موفق باشی و حسینی وار ..

سلام
انشالله ما و شما و همه حسینی باشیم و موفق.
با سپاس.

کبوتر بیم الحرمین جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ب.ظ http://nodbe-feragh.persianblog.com

سلام . انشا الله با حضرت ابا عبدالله محشور شوید .
.
.
.

... ابا عبدالله (ع) زمانی می بینند که در بین کسانی که آمده اند و اذن میدان می گیرند ، نوجوانی ده دوازده ساله ای هم ایستاده و شمشیر به کمر بسته . آمده خدمت حضرت و اذن میدان می خواهد . گویا پدر این نوجوان از یاران حضرت بوده و قبلاً به شهادت رسیده بوده . حضرت فرمودند . . .
.
.
.
دولت عاشقی به روز شد . منتظر قدومتان

سلام
لطف کردید سرزدید.
انشالله میام و نظر هم میدم.
با سپاس.

ابوذر باقرسلیمی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.baghersalimi.blogfa.com

آقا چوب کاری می کنید. سری به ما می زنید.
ممنون از لطف شما.

سلام
انشالله موفق باشید.
با سپاس.

سید مهدی طاهری یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:41 ب.ظ http://delnewesht.blogsky.com

سلام
پس شما را از آب گرفته اند؟
توی این خاطراتت از همه کسی نام بردی یادی از مشتی باقر رفتگر محله تان نیز می کردی.

سلام
به فرمایش مولای متقیان همه از آبی متعفن بوجود آمده ایم.
حضرت موسی هم نبودم که مرا از آب بگیرند.
خوب شد یاد آوری کردی رفتگر محل ما اکبر آقا و علی آقا بودند.
ممنون از اینکه سرزدی.
با سپاس.

کبوتر بین الحرمین یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:49 ق.ظ http://nodbe-feragh.persianblog.com

سلام . ..
هرچیزی روهر وقت از آب بگیرید تازه است ...
.
.
.
دولت عاشقی به روز شد منتظر قومتان

سلام
هرچیزی را هر وقت از آب زنده بگیری تازه است.
میام سر می زنم.
باسپاس.

ابوذر باقرسلیمی یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ق.ظ http://baghersalimi.blogfa.com

به رسم قدیم سلام
از این که وب نوشت من را از آن خودتان می دانید بسیاربسیار سپاسگزارم.
در مورد ذکر منبع حق با جنابعالی است .چشم سعی می کنم در نمام مطالبم منبع ذکر شود.
در مورد این جمله شما< همه مطالب شما در دسته های خاص قرار گیرد> منظور شما به طور دقیق متوجه نشدم. اگر راهنمایی ام کنید که چطور د ر و بلاگ این دیدگاه شما را می شود جامه عمل پوشاند ممنونم.

سلام
از اینکه در دانشکده ی صدا و سیما دیدمت خوشحالم.
امیدوارم همیشه شاد ؛ زنده و تندرست باشید.
با سپاس.

حنانه یکشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:36 ق.ظ http://www.hananh.blogfa.com

سلام بر شما وبلاگتون ویلدای شما مبارک به من سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد